شعرزمان {سپیگان}داستان.مطالب متنوع
اشعار، رمان و مطالب متنوع ادبی
دختر که از خشم سرخ شده بود،به نامزدش گفت:دیگه از این به بعد از من انتظار نداشته باش که به مادرت سلام بدم واقعا که.پسر با خونسردی پرسید:چی شده عزیم ؟چرا آتش گرفتی؟
دختر با همان لحن تند گفت:چی می خواستی بشه ،من خودمو کوچک می کنم و به خاطر تو برا خانواده تو قبل از همشون سلام میدم ،اما مادرت جواب سلاممو نداد.من دیگه بهش سلام نمیدم.پسر با لبخند گفت:ببخش عزیزم تقصیر من بود.دخترباتعجب به نامزدش نگاه کرد و پرسید:چراتو؟پسر باهمان آرامش خاص از جیب خود یک عدد باطری سمک را در آورد وگفت:عزیزم من باید زوتر اینو به مادرم می رسوندم.
نظرات شما عزیزان:
درباره وب
نويسندگان
لينک دوستان
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید
لينک هاي مفيد
برچسبها وب
نیچه (2)
حکومت جهانی (1)
شاملو (1)
تاوان//اشتباه (1)
ائ نمایند (1)
سیمون دوبو وار (1)
سارتر (1)
نوشتن (1)
ابو علی سینا (1)
پرنده (1)
آخرین کلید (1)
حفره های اجتماعی (1)
آخرین مطالب
پيوندهاي روزانه
آرشیو مطالب
لينک هاي مفيد
امکانات وب