ابزار وبمستر

سلام عرض ادب خدمت شما عزیزان

ســـــــلام و عــــرض ادب خدمت شما عـــزیزان

خوب و خوش و سرحال باشید انشاالله

با عرض پوزش از این که چند ماهیست 

در خدمت شما عزیزان نیستم

انشاالله از این به بعددر خدمت عزیزان

خواهیم بود با تشکر استاد ثالث

ادرس کانال و سوپر گروه استاد ثالث در تلگرام

ostad_sales@

منتظر حضور گرمتان هستیم...



تاريخ : یک شنبه 16 اسفند 1394برچسب:, | 22:15 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

من کیستم و چیستم عافت زده باغی

هر لحظه بهارم زند از وسوسه داغی

گردون به پشیزی نخرد تاب و تبم را

هر لحظه به کف مینهد از فتنه ایاغی

آتش زنه ابر بهارانم و افسوس

صد دیده نهادم به ره دود چراغی

بر باد رود یک سره خاکستر ققنوس

در خرمن اندیشه ی هر تیره کلاغی

از شور و شرت در دلم ای عشق اثر نیست

بی روی تو جان را نه فروغی نه فراغی

من مست و خرابم خبر از هیچ کسم نیست

در شرع تو از مست نگیرند سراغی!؟

ثالث ز می عشق تو هوشیار نگردد

بگذار بنالد ز پی اش گنده دماغی

(ثالث)



تاريخ : جمعه 17 مهر 1394برچسب:, | 22:38 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

ای دل پر جنون چرا مست برون تاخته ای

باز قمار برده را ساده مگر باخته ای

من که ز دست تو دگر پای طلب شدکسته ام

وام جنون خویش را جمله نپرداخته ای

از من ساده عاقبت ساده گذشتی و کنون

زیر نقاب کبر خود کاخ ستم ساخته ای

تیر کمان فتنه ات سینه نشان نمی کنم

با همه گرد دستیت تیر کج انداخته ای

بس که هزار نقش بر خاتم عشق خود زدی

عشق هزار نقش را دیده و نشناخته ای

چون نی بی زبان اگر شعله ی نغمه سرکشم

جمله زبان شوی در این زبانه بگداخته ای

دزد چراغ عشق را باد سحر نمیوزد

کشته ی مهر ماه را تیغ جفا آخته ای

نای حسود شب ز تو پر گره است (ثالثا)

تا که سکوت عشق را بر همه بنواخته ای

(ثالث)



تاريخ : چهار شنبه 15 مهر 1394برچسب:, | 22:23 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

سلام دوستان عزیز


یک سوال از همه علاقمندان وب سایت سپیگان پرسیده می شود

خواهشمند است جواب آنرا در بخش نظرات بگذارید


س:آیا چند نفر از شماها به حق و حقوق فردی و اجتماعی خود واقف

و آگاهی دارید و اصلا میدانید در جامعه دارای چه حقوقی هستید

و این حقوق رعایت می شود یا نه!!؟


با تشکر:ثالث



تاريخ : جمعه 30 مرداد 1394برچسب:, | 19:21 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

 

جنگل برای خرگوش ها امن نیست گرگ ها بسیار سیرند



تاريخ : جمعه 30 مرداد 1394برچسب:, | 18:3 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

سالگرد درگذشته یکی از اقوام بود که در مسجد شهرک امام برگذار شده بود.

یک روحانی جوان بالای منبر در میان صحبت هایش گفت پدران,مادران

مواظب بچه هایتان باشید که دوشمنان خصوصا امریکا میخواهد آنهارا به

انحراف بکشاند و معتاد کند بعد از ختم منبر رفتم پیش روحانی بعد از احوال پرسی

ازش پرسیدم حاج آقا قرص ترامادول را امریکا مثل نخود و کشمش به دارو خانه

های ما ریخته!؟ که هر جوانی با پول اندکی به راحتی میتواند آنرا تهیه کرده و خود

را بدبخت کند در جواب گفت والله چه عرض کنم

(ثالث)



تاريخ : پنج شنبه 29 مرداد 1394برچسب:, | 15:45 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

مس بودم و زر شدم به اکسیر نگاهت

/

روشن شده جان تارم از چشم سیاهت

/

جام لبت آتش زده بر خرمن ایمان

/

دین و دل و عقلم همه افتاده به چاهت

(ثالث)



تاريخ : پنج شنبه 28 مرداد 1394برچسب:, | 23:58 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

  زندگی به من آموخت که
هر چیزی قیمتی دارد ...
پنیر مجانی فقط در تله موش یافت میشود !

-------

هیچ آرایشی "شخصیت زشت" را نمی پوشاند !

از علاقمندان وب سایت سپیگان=>از پرنیان



تاريخ : چهار شنبه 28 مرداد 1394برچسب:, | 17:47 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

 دلم


روزی که برون ز پرده افتاد دلم

/

از آتش زندگی خبر داد دلم

/

بر بیضه زندگانیم فتنه وزید

/

شمع طربم سپرد برباد دلم

(ثالث)



تاريخ : چهار شنبه 28 مرداد 1394برچسب:, | 1:6 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

نه با لب های خود خندم

 

نه با چشمان خود گریم نه با لب های خود خندم

عقابم بال و پر بسته دهد هر زاغکی پندم

غبار انتظار از دیده صدباران نمیشوید

گهِ امیدواری دست حسرت میزن بندم

چو گل در ازدحام پیچش خار خسم پنهان

چو زندانی, ز دربانم به یک لبخند خرسندم

دگر در کشت امیدم نروید رنگ لبخندی

زبان و دیده را بسته از این پر فتنه دل کندم

ز بس از آشنایان(ثالثا)جور و جفا دیدم

دلم را چون صدف با قطره تنهایی آ کندم

(ثالث)



تاريخ : چهار شنبه 28 مرداد 1394برچسب:, | 1:2 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

 از دوستان عزیز دعوت میشود

رمان جذاب و هیجان انگیز

("سرمه دان زمردین" را مطالعه فرمایند)



تاريخ : سه شنبه 27 مرداد 1394برچسب:, | 20:23 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

چه می پرسی

 

بلای جان منی از بلا چه می پرسی

دوای درد منی از دوا چه می پرسی

به جان عشق ز زلف تو بسته ام زنار

ز کشته ات ره و رسم وفا چه می پرسی

به سینه گوهر عشق تو را نهان دارم

ز سحر وسوسه مدعا چه می پرسی

ز تیر غمزه تو تیره گشت چشم امید

در انتهای غم از ابتدا چه می پرسی

کنون که رهبر و رهزن یکی شدند دلا

دگر ز رسم و ره آشنا چه می پرسی

به اشک گرد ملال از رخ چمن شویم

ز ابر های عقیم هوا چه می پرسی

بریده شهپر مردانگی ز تیغ جفا

ز بدبیاری مرغ هما چه می پرسی

ز آسمان شده شاهین تیز پر تبعید

ز قیل و قال کلاغان ز ما چه می پرسی

به نو عروس بهاران خزان چون حجله شود!؟

ز مرغ عاشق و شور و نوا چه می پرسی

شب است و موج زند باز زهر تاریکی

ز صبح روشن و آیینه ها چه می پرسی

به جام لاله دگر خار میبرد حمله

ز ساقیان سمن بر دلا چه میپرسی

فدای غیرت عشقم چو آتش افروزد

دگر ز (ثالث)یک لاقبا چه می پرسی

(ثالث)

 



تاريخ : چهار شنبه 14 مرداد 1394برچسب:, | 1:36 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

از چه خطا می کنی

 

هرچه وفا می کنم جور و جفا می کنی

آهوی دشت ختا از چه خطا می کنی

تیشه عشق تورا برسر جان میزنم

کوه غروری و باز وعده عطا می کنی

تا نفسی میوزد از چمن حسن تو

بر دل پژمرده ام کار صبا می کنی

کیست زمن مست تر از می چشمان تو

از چه به من میرسی شکوه بنا می کنی

گاه به سر گه به پا همچو نسیم آمدم

آمده جان بر لبم خلف وفا می کنی

درج دلم بسته مهر لب عشق توست

بر سر پیمان کنون چون و چرا می کنی

از حد زیبایی و حسن فزون آمدی

در صف سیمین تنان فتنه به پا می کنی

خواب نما گر شوی عابد صدساله را

زلف گره گیر خود دام بلا می کنی

آتش عشقت کجا برتو گلستان شود

در صدف وحم خود عمر فنا می کنی

گل شود آیینه ای در چمن عاشقی

گوش چمن را چو نی پر ز نوا می کنی

آمده دیوانه ات ثالث شوریده سر

زخم دلش را تویی باز دوا می کنی

(ثالث)



تاريخ : دو شنبه 12 مرداد 1394برچسب:, | 22:16 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

چاله به چاهی

 

دلم افتاده ز دستم نه نگاهی نه پناهی

تو بدست آر دلم را به پناهی به نگاهی

هرچه آموخته بودم همگی دود هوا شد

هرکه هستم پرم از وسوسه و شور و گناهی

شاهکار هنر صنعت خلقت همه دل شد

هنرش این شده افکنده ام از چاله به چاهی

همه گویند که دیوانه شدم عقل ندارم

شکر رستم دگر از آفت ان هرزه گیاهی

مهر من دود سیاهی شد و بر چشم دلم زد

در شب عمر نیفتاد بر این آیینه ماهی

در رگ زندگیم عشق و محبت شده جاری

به جز این سادگی و صدق دل نیست گواهی

عشق پیچیده ترین دام ره عافیتم شد

که به صد جلوه کشیدم سوی تکفیر و تباهی

این دل ساده نفهمید که دنیا همه دام است

هر کجا رفت نهادند سرش تازه کلاهی

بسته بر موی بود مستی و خوشبختی دنیا

دل مبندید بر این کاهن پر قصه واهی

ثالثا.جنگل انگشت گرت نور نمایند

کرم شبتاب نشان میدهد اندد به سیاهی

(ثالث)



تاريخ : دو شنبه 12 مرداد 1394برچسب:, | 22:15 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

دیگر بس است ای دل در خون طپیده ام

عمریست پابه پای تو بر جان رسیده ام

چون اشتر رمیده به هر سو کشاندیم

بار جفا و تهمت دونان کشیده ام

ای غنچه شکوفته دراندیشه خزان

دانی تو را کجا چه سان پروریده ام

شاخ گلی که لایق حسن کمن شود

دردا به کشت زار بهاران ندیده ام

حاصل مرا ز عشق تو دیوانه دل است

یک دم مگر ز دوری تو آرمیده ام؟

تا در نظر عزیز شود یوسف دلم

هر ناز را به قیمت جانی خریده ام

سرشارم از خیال تو ای باغبان حسن

آوخ که شاخه ای ز گل خود نچیده ام

(ثالث)هما فکر من از آشیان گذشت

تا اوج لامکان ز سر  جان گذشته ام

در بیت بیت هر غزلم دفن کن مرا

شهد بقا و زهر فنا را چشیده ام

(ثالث)



تاريخ : سه شنبه 16 تير 1394برچسب:, | 18:42 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

بود شرط وفا داری،جفا دیدن نرنجیدن

بود آیین دلداری،نرنجیدن جفا دیدن

جنون عشق را یک آزمون سخت در راه است

میان کوی و برزن پای در زنجیر رقصیدن

کند گر قصد جانت خنجر خون ریز جانانت

نبرده دست بر خنجر هزاران بار فهمیدن

اگر دیدی که صیادت تورا در دام میخواهد

به شور عشق رفتن دانه ها از دام واچیدن

محبت را اگر شرط وفا داری نمیدانی;

تو را باید که پای آشنایی ها نلنگیدن

جهان را غرق کردی در سراب جهل خود زاهد

مزن خود را چو تندیسی به خاموشی و نشنیدن

دگر در گوشه امنی توهم راحت نخواهی شد

چو ماهی می کشانی هر سری را بهر گندیدن

زمانی حرمت گلشن برای دید واجب بود

عبادت بود در گلشن به پای دیده چرخیدن

کنون در زیره پا جان می دهد(ثالث)گل و گلشن

چه بد رسمی،برای حفظ حرمت،گریه خندیدن

(ثالث)



تاريخ : یک شنبه 14 تير 1394برچسب:, | 11:35 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

دهقان فداکار

 

مردی از نسل آزاده مردان

شیری از بیشه زار شحامت

نیمه شب در دل کوهساران

بیل و فانوس و یک سینه همت

_ _ _ _

مردی از تخمه ی شهسواران

در دله شب به صحرا روان بود

گلشن سینه اش دربهاران

از تک بمن و دی خزان بود

_ _ _ _

آن شب از آسمان دوده ی شب

برسرو روی گردون اَلَک شد

اهرَمن با فسون سیاهی

باز هم وِرد خواند و ملک شد

_ _ _ _

مرد دهقان بسان عقابی

تیز بین دیده و نکته دان بود

در شب تیره نا امیدی

قامت همت راستان بود

_ _ _ _

مر دهقان بسان هژبری

در نیستان شب دیده بان بود

دیو و اهریمن از ترس جانش

در دل کاخ ظلمت نهان بود

_ _ _ _

اندکی راه آن مرد دهقان

هم مسیر قطار امان بود

آن قطار همیشه پراز خواب

در شمال و جنوبش روان بود

_ _ _ _

دید دهقان که در آن سیاهی

سخت نمرود شب در تلاش است

در مسیری کشد ریلِ دیگر

ریشه تیشه هم درمعاش است

_ _ _ _

دید دهقان که از شرق ظلمت

آید آن افعی آهنین پا

در شکم دارد آن مارِ ماران

صد هزاران کس از پیر و برنا

_ _ _ _

لحظه ای لرزه بر جانش افتاد

در عجب بود از آن نقشه شوم

گفت همسایه ای مرد عاقل

بوم افتد به دام دگربوم

_ _ _ _

بشکند خواب در چشم بینا

آب آیینه روی زیبا

گر زند نقش نو سِحر در جان

صبح علمش زند نقشه بطلان

_ _ _ _

گفت همسایه ای مرد دانا

این قطاری که می آید از دور

جز شبه تیره رنگی نداند

همچو خر روز در گِل بماند

_ _ _ _

گفت دهقان به همسایه خود

اینک ای دُرج اسرار خلقت

سیل در پیشو آتش به پشتم

گم شدم در دل سرنوشتم

_ _ _ _

این قطار پراز خواب و افسون

در خم پیله شب اسیر است

باید آتش زنم هرچه درام

زود باشد که گویند دیر است

_ _ _ _

گفت همسایه شب بس غلیظ است

باید از جان و دل مشعلی ساخت

تا که افسون نمرود شب را

بر دل شعله جانت انداخت

_ _ _ _

تا که نمرود شب را نسوزی

از قطار شب آلوده بگذر

زان که جز ریل شب رَه نداند

اول کار را بردی آخر

_ _ _ _

مرد دهقان ز جان مشعلی ساخت

تا که نمرودیان را بسوزد

کم کم از هر طرف شعله جان

می رود تا که آتش فروزد

 

(ثالث)



تاريخ : شنبه 16 خرداد 1394برچسب:, | 21:9 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

گیاه تشنه

 

تا نخوابیدست باد فتنه ها،فریاد من

شعله را ماند که از طوفان رساتر میشود

گوش ها از پنبه ی افسانه سنگین گشته اند

مزرع جان زان سبب هرروز بی بَر می شود

در کویر زندگانی هر گیاه تشنه ای

شعر باران را چه مشتاقانه ازبر می شود

نوعروس شعر را همسر بغیر از عشق نیست

وَرنه در کابین شیخ زُهد ابتر می شود

دل شکستن رسم دیرین است درآیین عشق

بشکند آیینه،تصویرش مکرر می شود

عشق پاک ما نه در بند هوا و نفع ماست

در قفس شاهین و عنقانیز بی پر می شود

بی خبر از حال خود در زندگانی مرده ایم

گه نسیمی بهر گلشن زهرِ صر صر می شود

زندگی گر طعم افلاطون دهد زهر است زهر

همچو خوراکی که در رگ خون اژدر می شود

زندگی همچون عسل شیرین و چون گل ساده است

از دم و دود شماها تیر و خنجر می شود

در سبوی زندگانی جز زُلال آب نیست

خاک از آب است (ثالث) پر زِ گوهر می شود

 

بناب(ثالث)



تاريخ : جمعه 8 خرداد 1394برچسب:, | 1:11 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

به خلوتم همه شب همچو ابر می بارم

ز چشمه ی دل و از چشم خویش بی زارم

کنون که تار خیالم تنیده دان سخن

گسسته نیشترِ فقر، پودم و تارم

ز پایداری من پای دار می لرزد

به عزم،گوهر عزت ز خاک بردارم

شکست اشک ندامت فسون لالائی

برای دیدن هر اتفاق بیدارم

عروس فکر چو آمد به حجله سخنم

سزاست مرد عَزَب را به هیچ نشمارم

به آتش حسدم سوخت مودعی پر و بال

به جرمِ آن که ز شعر و شعور پر بارم

رسیده آتشِ حِقد و حسد به نزدیکان

برادرم شده اینک چو گرگ خونخوارم

به سر نهاده ام از عشق افسر شاهی

ز گلشن دل خود سور و سَروَری دارم

کنون که خار نگهبان عصمت چمن است

شدست بخیه ی زخم دل چمن کارم

خزان فقر به گل های فرش خانه رسید

نشانده شرم نداری به پشت دیوارم

ز رنگ بهمن و دی شد فسرده خون چمن

به خاک مُرده ی دی نسترن نمی کارم

شراب شعر دگر (ثالثا)ندارد اثر

اگرچه آب بلاغت چکد ز اشعارم

(ثالث)



تاريخ : چهار شنبه 6 خرداد 1394برچسب:, | 21:58 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

این غزل به زنان آزاده ایکه آگاه از حق و حقوق خود هستند اما در سایه سنگین افکار و رسوم غلط توان ایفای آنرا ندارند تقدیم می گردد.


شانه ی مردانه ای کو تا کنم بالین سر

سر بسایم بر فلک چون شمع سوزم تا سحر

هرچه برما می رود از فهم بی آیینه است

وَرنه دهقان قضا برکشت ما دارد نظر

برسر دارم، ندارم شکوه از جلاد خود

بس که عمری خو گرفتم بر دمِ دارو تبر

رونق گلزار هستی از گلِ روی من است

گرچه زخمم میزند هرلحظه خار خیره سر

هرچه آتش می دَمد در کوره عُجب وهوا

گرچه میجوشم ولِیکن ناب می گردم چو زر

بهره ها دارم ولی از عافیت بی بهره ام

در کویرِ نا مرادی تک درختم پر ثمر

بر کتاب عزت و آزادِگی شیرازه ام

وَرنه طوفان حوادث فتنه ها دارد به بَر

چشمه سار نوشم از فیض گلستان وجود

گرمیِ بازار خواهی،ناز نیشم را بخر

بوستانِ زندگی گیرد فروغ از حُسن من

همچو خورشیدم که چندین چشمه دارم از هنر

با حساب ما نسازد جمع و تفریق شما

هستم از حجم شماها در حسابم بیشتر

گر تو کانِ قدرتی،من نیز کان گوهرم

یوسفم باش ودر این سودا زلیخا را نگر

ما خدایانیم(ثالث)خالق عشق وجنون

بندگی کن تا نگردی همچو شیطان دربدر

(ثالث)



تاريخ : سه شنبه 5 خرداد 1394برچسب:, | 23:7 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

تا باد زلف عنبرین تورا پیچ وتاب داد

سجاده را گرفت ز دستم،شراب داد

یک عمر هرچه مصحف و تفسیر خوانده ام

یک آیه از نگاه تو خواندم،جواب داد

گویند مِی گناه و لب سرخ آتش است

مارا گناه و آتش تو صد ثواب داد

لب تشنه رفته ام به لب هرچه چشمه بود

این تشنه را فرات لب عشقت آب داد

بحثی میان عاشقی و زُهد در گرفت

اَبروی تو بشارت فصل الخطاب داد

تریاق باده کو،که به جمعیت دلم

در جام مِی قلندر شب زهر خواب داد

هرجا رسید دار بلاهت به پا نمود

این قوم فتنه،بر همه قول عذاب داد

سیلِ گناه،سد سرشک مرا شکست

از بس به کشت باورم آب،از سراب داد

در انتظار یک تپش نبض ماه بود

چشم دلم،که عشق تواش آفتاب داد

(ثالث) هرآن که آینه ی عشق را شکست

وارونه نقشی از دو جهان چون حباب داد

(ثالث)



تاريخ : سه شنبه 5 خرداد 1394برچسب:, | 22:55 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

غزل سرود باران


تو ای سروده ی یک اتفاق عرفانی

تویی که در برهوتم سرود بارانی

تو از اصالت یک حجم ناشکیبایی

در این سکوت پراز شب سفیر طوفانی

ز نسل صاعقه ای،امتداد فریادی

که در تجسم یک اضطراب،پنهانی

درخت حافظ دار است وتشنه ی تبر است

تویی که دارو تبر را ز ریشه سوزانی

کنون که دامن صبرم به سازش آلودست

بیا که دامنم از دام فتنه برهانی

بجرم آن که به شیطان نمی کنم سجده

ز جمع،رجم کنندم،برو که شیطانی

شهید شد خم می در مصاف با افیون

شکست جام جهان بین به گرز افغانی

ز خاک ما نه دگرکوزه،حقه می سازند

چه حقه ای که کند کار صد نگهبانی

چه حقه ای ز فسونش خرابه ها آباد

ز دود آتش آن آجر است هر نانی

زبان تیز  دگر کارگر نمی افتد

قلم شدست کریم شیره ایی سلطانی

به صبح صادق گردون هم اعتماد مکن

چو دیو شب،زده بر خاتم سلیمانی

کنون قلم نه منافی،منادی تبر است

به سحر سامری و اتحاد سفیانی

دگر حکایت داس است ومزرع گیسو

که سخت نرم شده ضربه های پیکانی

تو از سلاله ی فریاد وآتشی(ثالث)

مباد در پی درمان خویش درمانی!

(ثالث)



تاريخ : پنج شنبه 16 ارديبهشت 1394برچسب:, | 23:55 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

شکسته خار عداوت همیشه در جگرم 


جز استخوان چه نصیبم شدست از هنرم

 
مرا به فقر ، ملامت چه میکنی جانا


ز دیده تا دلِ شب گوهرانِ تر شمرم


اگر چه حسرت وصلت به گور خواهم برد 


خیالِ وصل تو را با مطاعِ جان بخرم 


سیاهیِ دلم از عشقِ نا رسیده توست 


رسیده عمر به آخر هنوز در بدرم 


مرا به سادگی ام عیب میکنی زینهار!


هر آنچه می شمری از کم تو بیشترم 


چو شبنمم که مرا همنشین به جز گل نیست 


همیشه پا به رکابم همیشه در سفرم


به سر رسیده دگر قصه ی شهادت من 


ز پا فتاده مگر دیو شب ز برق سرم 


اگر چه آگهم از سرّ عشق و عالمِ جان 


میانِ خلق چه دانی به سانِ کور و کرم

 
تو کوچکی کن و از عشق سروری به طلب


بسانِ گنج بود این نصیحت از پدرم 


اگر چه دست زمانه دریده پرده ی من 


مباد در همه آفاق پرده ای بدرم 


زمانه کولی رند است اعتماد نکن 


چه سان شکسته به طوفان فتنه بال و پرم 


نشسته ام به تماشای عمرِ رفته ی خویش


نشسته در رهِ طوفان به باد می نگرم 


شب است و گرچه زند موجِ ظلمت از همه جا


نوید وصل فرستد ستاره ی سحرم 


افق نشسته به خون از تولد خورشید

 
کشیده قامتِ مردانه کاوه ی دگرم 


به چاهِ ویلِ تغافل فتاده ای ثالث


مکن گلایه که از چاهِ فتنه بی خبرم 


ثالث94/2/3




تاريخ : پنج شنبه 3 ارديبهشت 1394برچسب:|محمود داداش رستمی ثالث|شاعر معاصر||, | 21:0 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

 نگاه تو ، متمایل به ناز و شرم و غم است

بنازمش چه شرور و چقدر محترم است !

دوباره مستی چشمت به دینم آتش زد
دوباره آتش اعراب ، در منِ عجم است !
« دوباره وقت نماز است ، وقت ناز و نیاز !
تو را ترانه نکردن ، ندیدنت ، ستم است ! »
چه آشنا و غریب است ، عشق ، عشق...و عشق
هزار فلسفه دارد ، اگر چه یک کلمه ست
نشسته ام به تماشای رقص پای نسیم
حریق مشکی گیسوت ، طرحی از عدم است
به وقت از تو سرودن ، تمام میرقصم
به وقت از تو نوشتن تمام من قلم است!
زمان رقص من و توست ، گُر گرفتم از عشق!
اگر که با تو نرقصم زمانه متهم است

تو را به حجله ای از یاس سرخ خواهم برد
به قول حضرت مادر « عروس ، خوش‌قدم است » ... !

مهدی حسینی مسافر


تاريخ : پنج شنبه 3 ارديبهشت 1394برچسب: نگاه تو ، متمایل به ناز و شرم و غم است|مهدی حسینی مسافر||, | 20:57 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

ندانم که این عشق،یا آتش است 

که سوزد سراسر مرا هر چه هست

نگردد رخم از سر کوی تو

توئی قبله گاه من می پرست

بهشت خدا را نخواهم اگر

فتادم در آغوش تو مست مست

به زندان عشقت چونان راحتم 

که زنجیر از پا نخواهم گسست

دهد دست اگر مجلس آرا شوی

به جامی دوصد توبه خواهم شکست

جز آن صورت و نقش دلجوی تو

دلم را دگر نقش و صورت نبست

مرا بندگی عین آزادگیست 

چو ثالث که از بند خوبان نرست

(ثالث)



تاريخ : جمعه 1 اسفند 1393برچسب:, | 23:5 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

 در بیشه زار شرم خود از واپسین گناه

در امتداد یک افق تار پر غبار

ویلان چو خشک بوته خاری به دست باد

چونان که راهبی

در انتظار نور و امیدی نشسته بود

در معبد سکوت و توهم

در چاه شش در هوس افتاده جان و دل

گیج و خجل

در انتظار بارقه ای بودم و امید

یا یک شرر ز مشعل فیضی که تا ابد

جز در اجاق واژه ندارد تلالویی

جز پیله توهمجز هاله سکوت

جایی برای این دل دیوانه ام نبود

احساس شوم شرم چو کرم گرسنه ای

هر صبح و شام

میخورد برگ های درخت طبیعتم

میبرد زینتم

دیگر درخت زندگی ام را بهار نیست

این نخل خشک را دگر ان بر و بار نیست

(ثالث)



تاريخ : یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, | 20:15 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

 ندیدیم و دیدند زخم نهان را

کشیدند بر مرگ قو هاکمان را

دو صد فتنه در بیضه دارد زمانه

نمردیم و دیدیم آخر زمان را

مرا حاصل از زندگی خون دل شد

که مشکل گرفتند این امتحان را

نه چشمی که بر حال زارم بگرید

نه گوشی که تا بشنود ناله،جان ار

دگر قاتل لاله وگل خزان نیست

که تیغ است در  آستین باغبان را

دگر گرگ نامحرم بره ها نیست

زمانه عوض کرده رای شبان را

چه دارد بجز بند تکفیر بر پای

هرآن کس که آزاد خواهد بیان را

دل مست مستوریم را نخواهد

اگر بشکنی باز رطل گران را

بهاری که گفتی خزان در خزان بود

که سوزش به درد آورد استخوان را

پلید است از خاک آلوده دامن

نشانی که دادی به من آسمان را

چه شد رقص طوفان دریا که اینک

سپرده به هر هرزه بادی عنان را

اگر یار زیبا رخم بار دیگر 

پریشان کند زلف عنبر فشان را

به جمعیت دل رسد ملک جانم

ز تن میبرم فتنه انس جان را

ثالث



تاريخ : سه شنبه 11 آذر 1393برچسب:, | 1:10 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

 مژده به بازدیدکنندگان عزیز وبلاگ سپیگان 

برای دریافت معنی واژه های موجود در تمامی قسمت های این وبلاگ

با کلیک روی کلمات میتوانید از مفهوم انها از طریق لغتنامه های مختلف با خبر شوید 



تاريخ : دو شنبه 7 مهر 1398برچسب:|واژه یاب|ثالث|داداش رستمی|سپیگان|, | 19:55 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |
مژده به دوستداران رمان مدرن . رمان فوق هیجانی (اسطوره ای-مدرن)سرمه دان زمردین چاپ شد علاقه مندان می توانند در تبریز به انتشارات گلباد واقع در چهار راه آبرسان و در سایر شهر ها به کتاب فروشی های معتبر مراجعه کرده و رمان سرمدان زمردین را تهیه نمایند با تشکر (ثالث).

تاريخ : پنج شنبه 20 شهريور 1393برچسب:انتشار-کتاب-رمان-اسطوره و مدرن, | 16:55 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

دوستان عزیز میتونید مطالب و نوشته های من و در فیسبوک

به آدرس زیر دنبال کنید 

برای انتقال به صفحه فیسبوک روی عکس کلیک کنید 

https://www.facebook.com/dadashrostami

https://www.facebook.com/dadashrostami



تاريخ : چهار شنبه 19 شهريور 1398برچسب:sales-ثالث-داداش رستمی|شاعران بناب|ادرس فیسبوک استاد ثالث, | 1:8 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

موش کور حق دارد با تاریکی بسازد.



تاريخ : دو شنبه 3 شهريور 1393برچسب:, | 16:17 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

 

همه چیز با ضد خود شناخته می شود از نظر فلسفی پسر ضد دختر است پس هر چه این ضدیت فلسفی پر رنگ تر باشدبه همان اندازه کشش در میانشان عمیق تر خواهد شد یعنی دختر پسری را بیشتر دوست دارد که مظاهر پسر ومرد بودن در ظاهر وباطن او بیشتر تجلی یافته باشد پسرانی که خودشان را به شکل دخترها در می آورند نه تنها دخترها از آن پسر دختر نما خوششان نمی آید بلکه در دل او را مسخره می کنند دختر ها از پسران اوا خواهر بدشان می آید چون خودشان به طور طبیعی دختر هستند وبه سوی ضد خود کشش دارند.





تاريخ : شنبه 1 شهريور 1393برچسب:, | 1:12 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

                                                      {اولمایم نیلوم}

سنون هجران غموندن دیده گریان اولمایم نیلوم

اسن آشفته زلفون تک پریشان اولمایم نیلوم

داها سندن صورا دنیا گلستان اولسا میلیم یوخ

زلیخاتک اورک قان دیده گریان اولمایم نیلوم

سنون عشقونده رسوا اولمالیدیم اولمو شام لیلا

داها مجنون کیمی چوللرده ویلان اولمایم نیلوم

اگر مین دفعه ده دار اوسته گیتسم سسلرم لیلا

او شهلا گوزلره باخدیقجا قربان اولمایم نیلوم

غمین دریا کیمی سینمده طوفان ایلیور هر دم

سینق کشتی کیمی طوفاندا ویران اولمایم نیلوم

چمن شرمنده دیر عکس رخندن سرو قدوندن

گوله ناز ایلین بو حسنه قربان اولمایم نیلوم

منیم گرداب وحشتده امیدیم تار زلفوندیر

بو گرداب ائچره سنسیز من هراسان اولمایم نیلوم

دئمشدیم بیرده صهبا ائچمرم التوبه التوبه

اوتاندیم گوزلرون گورجک پشیمان اولمایم نیلوم

اگیلمز باشیمی دنیایه،عشقین اگدی خار اولدوم

داها بوندان صورا رسوای دوران اولمایم نیلوم

ضریح عشقه کونلوم باغلانیبدیر کفر زلفونله

مرادین آلماسا{ثالث}مسلمان اولمایم نیلوم

                                       {ثالث}



 



تاريخ : شنبه 1 شهريور 1393برچسب:, | 1:4 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

 درد تنهائی

به تنگ آمد دلم از درد تنهائی نمی دانی

شدم از عشق تو مجنون و سودائی نمی دانی

گواه اشک و آهم در فراقت این رخ زرد است

پناهم روز و شب شد باده پیمائی نمی دانی

زبس درد دل خود را به ماه آسمان گفتم

شده همدرد این مسکین و شیدائی نمی دانی

تو آن رویای شیرینی زتعبیرت فرو ماندم

کنون ماندم میان شرم و رسوائی نمی دانی

دگر فریادو زاری هم کلید حل مشکل نیست

چه سان بزم سکوتم شد تماشائی نمی دانی

دل ویران {ثالث}را عمارت کن به لبخندی

شده کارش غزلخوانی و.غوغائی نمی دانی

                                    {ثالث





تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, | 14:38 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

 

ای شب تو مگر سحر نداری         یا خود زسحر خبر نداری

ای سربی شوم وحشت انگیز       از شانه شهر خسته بر خیز

ای سابه بوم و ای شب تار           دست از سر آفتاب بر دار

سر تا قدمت به رنگ ننگ است       ای زنگی مست ابن چه رنگ است

رنگ رخ لاله را چه کردی                آهنگ شلاله را چه کردی

از سرخ وسفیدوارغوانی                وزسبزی وباغ وگل چه رانی

ای کافر مذهب شقایق                از رنگ تو کی رهد خلایق

در حجم تو اینک ای شب تار           یکسان شده است نرگس وخار

رنگ رخ سرو را ربودی                   آرایش  باغ را زدودی

هرجا شبهی زچوبه ی دار             نعشیست به روی نعش آوار

اهریمن هول در کمین است           اینجا مگر آخر زمین است

جنگل همه خسته و هراسان         از بیم تبر همیشه لرزان

این است حماسه سیاهی            جز راه سیاه نیست راهی

تاهست جهان زتیره سیر است       اما چه کند در آن اسیر است

گیسوی چمن که تاب می خورد       ازاشک بهار آب می خورد

اینک نه چمن نه آب ماندست          درزلف چمن نه تاب ماندست

دریاکه همیشه خنده لب بود           زیباوزلال و پر طرب بود

اینک شده قیر گونه گنداب              خلو تگه بزم نسل مرداب

کوهی که به رخ زمه تتق بود           در قاب طلایی افق بود

کوهی که تجسم هنر بود               دیوانه وعاشق سحر بود

ابنک به نظر چو دیو خفته ست        بیگانه وترسناک و سرمست

ای مرغ سحر زخواب بر خیز            صهبای نوا به جام جان ریز

بر خیز افق در التهاب است            هنگامه وضع آفتاب است

بر خیزونوای تازه سر کن               تا فتح سحر زسر گذر کن   



تاريخ : چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, | 12:11 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

ای بی خبران از پس دنیا خبری نیست

انبوه غبار است و زباران اثری نیست

آغوش جهان بسته به ادراک تو باز است

افسوس که بر شام جهالت سحری نیست

{ثالث}



تاريخ : دو شنبه 27 مرداد 1393برچسب:ثالث/شام/جهالت, | 12:7 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

 

 

اثبات عشق / داستان کوتاه

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم... ما همدیگررو تاپای جان دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود... اما چند سال که گذشت احساس کردیم که زندگیمون بدون گریه ها و خنده های یه بچه سوت و کور ه و جای خالی بچه رو به وضوح حس می کردیم.

می دونستیم بچه دار نمی شیم. ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست. اولا نمی خواستیم بدونیم،  با خودمون می گفتیم، عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه. بچه می خوایم چی کار؟ اما در واقع خودمونو گول می زدیم. هم من و هم علی، چون هر دومون عاشق بچه بودیم.

تا اینکه یه روز؛ علی نشست رو به روم و گفت: اگه مشکل از من باشه، تو چی کار می کنی؟

تا سوال از دهنش بیرون اومد به خودم مجال فکر کردن ندادم تا علی به عشقم  نسبت به خود شک کنه بلا فاصله  . خیلی سریع بهش گفتم : من حاضرم به خاطر تو روی همه چی خط قرمز بکشم.

علی که انگار خیالش راحت شده بود  نفس راحتی کشید و از سر میز بلند شد و در حالی که به طرف لباساش می رفت
گفتم: تو چی؟ گفت: من؟

گفتم: آره... اگه مشکل از من باشه... تو چی کار می کنی؟

برگشت و زل زد به چشام و گفت: تو به عشق من شک داری سمیرا؟ فرصت جواب ندادو گفت: من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم.

با لبخندی که رو صورتم نمایان شد، خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره.

گفتم: پس فردا می ریم آزمایشگاه.

گفت: موافقم، فردا می ریم.تا فردا هزاران فکر و خیال  در صفحه ذهنم رژه می رفتند .بالا خره برگ دیگری از دفتر زندگیمون ورق خورد و خورشید بار دیگر طلوع کردو ما باهم رفتیم به آزمایشگاه

امانمی دونم چرا  دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. اگه واقعا عیب از من بود چی؟!



 هر دو آزمایش دادیم .بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره...

یه هفته واسمون اندازه  صد سال طول کشید... اضطرابو می شد خیلی آسون تو چهره هردومون دید.

با این حال به همدیگه اطمینان می دادیم که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس.

بالاخره اون روز رسید. علی مثل همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب آزمایشو می گرفتم... دستام مثل بید می لرزید. مرتب لب و لوچه ام رو با زبانم خیس می کردم.انگار حادثه مهمی در حال اتفاق افتادن بود هرچه به خود دلداری می دادم ، هجوم افکار و احساسات  منفی  اجازه آرامش نمی داد. با ترس و  لرز داخل آزمایشگاه شدم و برگه جوابو گرفتم و به خانه برگشتم...

علی از سرکار اومد خسته بود. اما کنجکاویدر صورتش  موج می زد... ازم پرسید جوابو گرفتی؟

من نتونستم خودمو نگهدارم و یه مرتبه بغضم ترکید و به هق هق افتادم. علی متوجه شد که مشکل از منه. اما نتو نستم تشخیص بدم که تغییر چهره اش از ناراحتی بود یا از خوشحالی ...

روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می شد.بهونه های الکی می گرفت.از خوشبختی دوستانش که بچه داشتند صحبت می کرد.

تا اینکه یه روز کلبه صبرم از گردباد طعنه های علی بهم ریخت و با حالت عصبی  بهش گفتم: علی، تو چته؟ چرا این جوری می کنی ای رفتارهای بچگانه چیه؟

اونم عقده شو خالی کرد و گفت:  راستش من بچه دوس دارم. مگه گناهم چیه؟! من نمی تونم یه عمر بی بچه سر کنم.

دهنم خشک شده بود و چشام پراشک. گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوس داری اینه معنی وفا؟...

گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی. پس چی شد؟

گفت: آره گفتم. اما اشتباه کردم. الان می بینم نمی تونم. نمی خوام بی وارث باشم.
نخواستم بحثو ادامه بدم... دنبال یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم رفتم اطاق خواب و تا دلت بخواد گریه کردم...

من و علی دیگه با هم حرفی نمی نزدیم  روز بروز آتش سوزان عشقمون کم سوتر میشدتا اینکه علی احضاریه آورد برام و گفت می خوام طلاقت بدم یا زن بگیرم!اما بهتره طلاقو انتخاب کنی چون

نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم، بنابراین از فردا تو واسه خودت؛ منم واسه خودم ...

دلم شکست. نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم، حالا به همه چی  پشت پامی زنه.

دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدم و ساکمو بستم و برگه جواب آزمایشو از کشو میز آرایش برداشتم  یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم و احضاریه رو بر داشته را ه خونه پدرمو در پیش گرفتم


توی نامه نوشته بودم:

علی جان، سلام

 خیلی از آدما در میدان حرف قهرمان بی رقیب هستند اما در مرحله آزمون عملی مردود می شوند.من نه در میدان حرف بلکه در امتحان عملی رو سفید بیرون آمدم و عشق واقعی خود را به تو اثبات کردم  امیدوارم پای حرفت ایستاده باشی و منو طلاق بدهی. چون اگر  این کارو نکنی خودم ازتو جدا خواهم شد.

می دانی که . دادگاه عقل این حق را  به من  داده است، که از مردی که بچه دار نمی شود جدا شوم. وقتی جواب آزمایش را گرفتم و دیدم که عیب از طرف تو است، باور کن اصلا برایم اهمیت نداشت  می خواستم برگه را پاره کنم ...

اما نمی دونم چرا  خواستم پایه ی عشقت را نسبت به خودم بسنجم...

توی دادگاه منتظرتم...
دوستدار همیشگی سمیرا
 



تاريخ : دو شنبه 27 مرداد 1393برچسب:عشق/, | 11:48 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

 

شعری از خانم سیمین بهبهانی را تقدیم جوانانی می کنم که برای انتقام گرمتن از عاشق ویا معشوقشان از شگرد حسادت استفاده می کنند و بعد شدیدا پشیمان می شوند چون می بیند که مرغ از قفس پریده است :

مطلب دیگر این که خانم بهبهانی واقعا با احساسات وافکار زنانه شعر مسرایند نه مثل خانم پروین اعتصامی که خودش خانم است اما اشعارش مردانه می باشند:حتا فروغ فرخزاد هم احساسات زنانه را در اشعارش منعکس کرده است:

پس شعرای خانم دقت کنند که به دام مردانه سرایی گر فتار نشوند.

من به رغم دل بی مهر تو دلدار گرفتم

گشتم وگشتم وبهتر ز تو رایار گرفتم

خنده یی کردم و دل بردم و با لطف نگاهی

تا بمیری زحسد وعده ی دیدار گرفتم

دامن از دست من ای یار!کشیدی.چه توانم؟

گله یی نیست اگر دامن اغیار گرفتم

بعد از ین ساخته ام با نی وچنگ ومی و ساقی

بی تو من دامن این چار به نا چار گرفتم

هیچ باور مکن ای دوست که این راست نگفتم

انتقام از دل سنگ تو به گفتار گرفتم

من کجا یاد تو از خاطر سودا زده راندم؟

یا کجا جز تو کسی یار وفادار گرفتم؟

تا رخت شمع فروزنده ی بزم دگران شد

من چو تاریکی شب گوشه ی دیوار گرفتم

گله کردی که چرا یار تو یار دگران شد

دیدی ای دوست به یاری زتو اقرار گرفتم



تاريخ : یک شنبه 26 مرداد 1393برچسب:, | 11:39 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

 

کسی که سیر است حتی به بهترین ولذیذترین غذا هم توجه نمی کند اما اگر گرسنه باشد چشمانش بدنبال غذا خواهد بود.پس برای ابن که همیشه مورد توجه همسر یا دوست پسرتان باشید سعی کنید اورا از محبت خودتان  سیر نکنید محبت مثل سرمایه است اگر یک جا به کسی نثار کنید او بی نیاز خواهد شد باید اندک اندک بدهید تا همیشه احساس نیاز کند .



تاريخ : یک شنبه 26 مرداد 1393برچسب:, | 11:34 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

 

ای کاش شبی با تو هم آغوش بمیرم

از باده چشمان تو مدهوش بمیرم

تاحشر زخاکم شنوی بوی بهاران

بفشاری اگر تنگ در آغوش بمیرم

با یاد تو هر لحظه مرا انجمنی هست

مگذار که دور از تو فراموش بمیرم

فریاد کند عشق تو را هر سر مویم

گر قوی صفت بی کس و خاموش بمیرم

مارا شب هجران تو خوش باد که روزی

چون شمع درآن صبح بنا گوش بمیرم

من تشنه وصلم نشوم سیر به دریا

سیرم کن از آن چشمه پرنوش بمیرم

ای ماه من از چاه محاقم بدر آور

بی حسن تو ای سرو قبا پوش بمیرم

یاد آر شبی را که زنم باده دو صد جام

در پای خیالت روم از هوش بمیرم

{ثالث}چه کند بی تو غم بودن خود را

بر دار سبک بار غم از دوش بمیرم


ثالث



تاريخ : یک شنبه 26 مرداد 1393برچسب:, | 11:6 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 81 صفحه بعد