شعرزمان {سپیگان}داستان.مطالب متنوع
اشعار، رمان و مطالب متنوع ادبی
ققنوس
دریک جنگل انبوه وپردرخت که همه نوع میوه ودرختان زینتی یافت میشد و دربعضي ازجاهایش درتمام فصول سال نورخورشید به زمین نمی رسید .انواع مختلف پرندگان درکنارهم زندگی شادی داشتند ،تمامی پرندگان درتمامی سال بدون کمترین تلاشی می توانستند غذای دلخواه خودشان را به راحتی بدست بیاورند ،چند روز بود که درمیان پرندگان فداکاری،ایثارومهربانی زاغ نقل محفل شده بود همه پرندگان جنگل این سخن را شنیده بودند کم کم زاغ درمیان پرندگان شهرت می یافت ودرهراجتمائی سخن خدمات زاغ مي رفت. هدهد یا همان شانه بسربه پرندگان گفت:حالا که زاغ این اندازه به هم نوعان خودش دارد خدمت میکند بهتراست هیاتی به نمایندگی از طرف تمام پرندگان برای عرض تشکروخسته نباشید به خدمت زاغ شرفیاب شویم تا زاغ بداند که ماهم بفکرآن هستیم ،پیشنهاد هدهد مورد توافق اکثریت پرندگان جنگلی قرار گرفت.
دریک روز آفتابی که نقاش بهاربهترین نقاشیهایش را به نمايش گذاشته بود هیاتی ازانواع پرندگان با هدایایی که تهیه کرده بودند به دیدارزاغ رفتند.هدهد قبلا ساررافرستاد تااین خبررا به زاغ برساند که هیاتی ازانواع پرندگان برای دیداراوخواهندآمد زاغ وقتی این خبرراشنید ،رفت خودش راآماده کردو درضمن اطراف لانه اش را ازفضولات پاک سازی کرد وبه کارخودش مشغول شد ،وقتی هیات پرندگان رسیدند ،زاغ درحال حمل جوجه کرکسها وبازها بود که مادرشان شکارشده بود شانزده جوجه کرکس وهشت جوجه بازسفید چند روز بود که درلانه هایشان گرسنه بودند وزاغ جوجه ها رابه لانه خود حمل میکرد،هیات پرندگان وقتی این حرکت زاغ رادید ند بسیارشادمان شدند واز ته دل به کار ایثارگرانه زاغ آفرین گفتند درمیان هیات پرندگان تنها قمری بود که اظهارنظر نمیکرد،به همین خاطر افراد هیات اورامذمت میکردند ومیگفتند توچرا ازکارهای خوب زاغ تقدیر نمیکنی ،قمری جوابی نمیداد فقط با نگاههای تعجب آمیز به همه آنها نگاه میکرد،زاغ دربالای یک درخت تنومند سرولانه بسیاربزرگی برای خودش ساخته بود بطوری که صدها پرنده را میتوانست درخودش جای بدهد،هیات پرندگان به کمک زاغ شتافتند تا بچه های بی سرپرست کرکسها وباز سفید راکه بيست و چهار تا جوجه بودند به لانه زاغ حمل کنند ،تنها قمری بیکار نشسته وبه فکرفرورفته بود ،زاغ هربار که برمیگشت نگاه معنی داری به قمری می انداخت بطوری که رعشه براندام قمری می افتاد ،بعد از تمام شدن حمل جوجه به لانه زاغ هیات پرندگان درلانه زاغ اجتماع کردند ،هدهد به نمایندگی از طرف هیات خطاب به زاغ چنین شروع کرد:ای زاغ بزرگ ما پرندگان این جنگل سرسبز وانبوه خدمات صادقانه شما بزرگوار را به گوش جان شنیدیم به همین خاطر آتش محبت تودردل همه ما زبان کشید وما آمده ایم تا آب وصال شمارا به این آتش اشتیاق خودمان بزنم واز طرف همه پرندگان این جنگل از محضرشما بزرگوار تقدیروتشکرکنم ،متعاقب آن همه پرندگان بنوعی اززاغ تقدیر کردند اما قمری سخنی نگفت ،زاغ قمری رازیرنظرداشت ولی نمی توانست در پیش هیات نمایندگان چیزی بگوید ،بعد از اتمام سخن پرندگان ،زاغ ژست بزرگ منشی بخود گرفت ودرجواب ابراز محبت هیات پرندگان گفت سروران گرانقدر از این که زحمت کشیدید واین بنده حقیررا مورد تشویق قراردادید بخود میبالم ،این حرکت شما مرادر راهی که گرفته ام مصمم ترکرد وحالا می فهمم که راه اشتباه در پیش نگرفته ام ما زاغان موجوداتی هستیم که ذاتا برای کمک به دیگران خلق شده ایم،به همین خاطر عمرمااز همه بیشتراست مرحوم پدربزرگم که درسیصد سالگی عمرش را به شما داد عمرشریف خودرا درراه خدمت به همنوعان سپری کرده است حالا نوبت به بنده رسیده است چون پدرم درجنگ با لک لکهای شمالی کشته شده به همین خاطر این امرمهم روی دوشهای بنده نهاده شده است .من به شما قول میدهم با حمایتهای شما پرندگان این جنگل بزرگ همه کارها را روبراه خواهم کرد وتمام قوانین نوشته ونانوشته رامدون کرده وبه مورد اجرا خواهم گذاشت.به هرحال من از همه شما عزیزان که زحمت کشیده وابنجا تشریف آورده اید کمال تشکروقدردانی دارم،زاغ بعد از یک سخنرانی کوتاه کمی سکوت کرد بعد روبه قمری کرد وگفت:من درمیان هیات محترم جناب قمری را می بینم که اصلا از موقع آمدن حرفی نزده وظاهرا مثل اینکه مشکلي برایشان پیش آمده.من درمقابل این هیات معظم حاضرم به تمامی سوالات جناب قمری جواب بدهم واگر احیانا انتقادی داشته باشند ازجان ودل میپذیرم ،همه هیات پرندگان روبه قمری کرده وگفتند:ای قمری توراچه میشود که درمقابل شخصیت بزرگ وخدمتگذار سکوت کرده اید:قمری نگاه معنی داری به اطراف انداخت وبعد به همه جای لانه بزرگ زاغ که ازانواع خارهای زهرآگین حفاظ کشی شده بود نظری افکند وگفت:ای زاغ اگرمن حرفی نزده ام دلیل بربی احترامی نیست بلکه باوجود دوستان وبزرگان هیات من دیگر نخواستم که زبان درازی کنم امیدوارم همه مادر گفته هایمان صادق باشیم .من دیگر عرض ندارم هیات پرندگان هدایایی را که آورده بودند به زاغ تقدیم کردند وبعد لانه زاغ را ترک کردند .هدهد دربین راه خودرا به قمری رساند وگفت: ای قمری من از همان موقعی که تصمیم گرفتیم به خدمت زاغ برویم حرکا ت وحالات تورازیر نظرداشته ام .چنین به نظر میرسد که درکله تو فکرهایی هست واز ما پنهان میکنی ،قمری خطاب به هدهد گفت:ای هدهد عزیز تو یک پرنده خوب هستی ودلت صاف است ولی از سیاست وترفندهای آن چیزی نمیدانی،هدهد با تعجب پرسید:آخه خدمتگزاری صادقانه بی چشم داشت چه ربطی به سیاست دارد ،قمری نیش خندی زدوگفت: همین است دیگر.تواگرلااقل الفبای سیاست را میدانستی این حرف را نمیزدی.ببین هدهد عزیز،همه موجوداتنقطه ضعفي دارند،نقطه ضعف شما هم صداقت بیش ازحد شماست هرکس کوچکترین خدمتی به شما بکند حاضر میشوید سروجان تان رافدای اوکنید ببینید زاغان فطرتا پرندگان دزد وغارتگر هستند ودرعین حال خیلی هم باهوش هستند ،اگر امروز زاغ دارد به پرندگان خدمت میکند وغذا به درلانه پرندگان مریض میرساند دارد زمینه سازی میکند اگرخودرا خوب جلوه ندهد نمی تواند به هدفش برسد هدهد که سراپاگوش بود سخنان قمری را نمی توانست هضم کند،بالاخره با حالت اعتراض گفت: ای قمری من نمی فهمم تو چه داری میگویی همین قدرمیدانم که دل توپرارکینه به زاغ است ونمی توانی خدمات اورا تحمل کنی اگربه همین منوال ادامه دهی به تمام پرندگان میگویم تا با شما قطع رابطه کنند حالا خودداني قمری ازاینکه با یک موجود نفهم طرف صحبت شده بود داشت زجر میکشید وبخاطر حفظ موقعیت هدهد گفتباشد اي هدهد عزيز هر چه تو بفرمايي با جان و دل مي پذيرم باید از زاغ وهیات پرندگان غذرخواهی کنی وقول دهی دیگر درپشت سرزاغ حرف وحدیثی نگویی:قمری درظاهرقبول کرد ودردل به حماقت آن تاسف خورد ،قمری وقتی به لانه اش رسید متوجه شد که لانه اش را خراب کرده اند از طرفی زمان تخم گذاری قمری هم رسیده بود قمری غمگین شد وافسوس خورد که چرا پرندگان این قدر نفهم هستند ونمی توانند نقشه های زاغ را درک کنند ،قمری فهمید که یک مبارزه طولانی وخطرناک در پيش دارد باید جمعیت پرندگان را آگاه کند هرچند دراین راه شاید جانش رانیز از دست بدهد اواین رازرا پیش هیچ یک از پرندگان فاش نکرد یک راست رفت سراغ کبوتر سفید تنها به او گفت که چه اتفاقی برایش افتاده است کبوتر سفید به قمری کمک کرد دریک گوشه دورافتاده لانه ای برای قمری ساختند تا بتواند سرموقع تخم گذاری کند لانه درعرض دوروز تمام شد وهمان روز عصرقمری چهارتا تخم گذاشت بعد از چند روز زاغ ،کلاغ را به دنبال هدهد فرستاد هدهد با عجله خودرا به خدمت زاغ رساند ،زاغ خطاب به هدهد گفت:تو بهترین دوست وهمراز من هستی تو که در پیداکردن گم شده بسیار ماهر هستی باید دراین مورد کمکم کنی ومن همه این خدمت تورا بی پاسخ نخواهم گذاشت ،هدهد تعظیمی کرد وگفت ای زاغ بزرگ توکه درراه خدمت به پرندگان خستگي را نمي شناسي وظيفه من هم اين است كه در خدمت شما باشم حالا هرامری داشته باشی از جان ودل گوش به فرمان هستم زاغ کمی آهسته تر صحبت کرد تا جوجه کرکسها وبازها که هم اینک جانی گرفته ودرحال بازی بودند متوجه نشوند گفت:گم شده ای دارم که باید پیدا کنی میدانم که تو از عهده این کار برمی آیی :هدهد گفت:درحدامکان خواهم کوشید شما امر بفرمایید زاغ با صدای مرموزی گفت :میخواهم لانه قمری رابرای من پیدا کنی الان مدتی هست خبری ازاوندارم میترسم خدای ناکرده بلایی بسرش آمده باشد :آخرهر چه میگردم پیدایش نمیکنم :هدهد گفت:قربان قمری که به شمااسائه ادب کرده است چه لزومی داردبه اوخدمت کنی بگذارتنبیه شودزاغ گفت: هدهدجان مابایدبه همه خدمت کنیم نبایدبه خاطریک کارکوچک کاربزرگ رامعطل بگزاریم :خواهش میکنم حتما لانه قمری راپیدا کنید واین خبرخوشحال کندرا به من برسانید هدهد تعظیمی کردو قول داددرعرض دوروزلانه قمری راپیدا کند:زاغ تشکرکرد وازاوخداحافظی کرد،هدهد درراه پیش خودش فکرمیکرد،که این زاغ عجب حیوان بامرام وبزرگی است هرچند قمری بااومیانه خوبی ندارد واوراغارتگرودزد خطاب میکند ولی بازهم میخواهد به اوخدمت کند.درنتیجه بیش ازپیش آتش عشق زاغ دردلش زبانه کشید هدهد مدت دوروزبه همه گوشه وکنارجنگل سرکشی کرد نتوانست لانه قمری راپیدا کند.خسته وکوفته به لانه اش برمیگشت درراه به کبوترسفید برخورد :بعدازاحوال پرسی به کبوتر سفید گفت:ای کبوترزیبا به یک راهنمایی نیازدارم درصورت امکان مرایاری کنید:کبوترسفید باتعجب پرسید:ای هدهدعزیزچی شده چه اتفاقی افتاده خیلی خسته به نظرمیرسی.هدهد:تمام ماجرارابه کبوترگفت وازاینکه زاغ اصرارداشت تالانه قمری پیدا شودازکبوتردرپیدا شدن لانه قمری راهنمایی خواست:کبوترسفیدازاینکه ماجرارامیدانست به هدهدگفت:من خیلی وقت است که قمری را ندیده ام فکرمیکنم مهاجرت کرده وازاین جنگل رفته:تازه اگرزاغ قصد خدمت دارد درهمسایگی اش چندین خانواده زندگی فلاکت باری دارند به آنها خدمت کند.انشاء الله .اگرقمری هم پیدا شد ونیازبه خدمت داشت آن وقت من می آیم وبه شما خبر میدهم :هدهد ازکبوتر سفید خداحافظی کرد ویک راست رفت به سراغ زاغ آنچه ازکبوترسفید شنیده بودبی کم وکاست به گوش زاغ رساند،زاغ ازشدت عصبانیت نزدیک بود داد بزند اما بازهم ظاهرخودش راحفظ کرد وبه هدهد گفت اگرکبوترعزیزرادیدی سلام مرابه اوبرسان وبگو سری به ما بزند تاازراهنما ئیهایش استفاده کنیم ،درضمن بازهم تلاش کن شاید قمری راپیدا کنی هدهدکه اززاغ جدا شد یک مرتبه چیزی به فکرزاغ رسید فی الفور هدهد راازپشت صدا کرد.هدهد برگشت تا ببیند زاغ چه میگوید زاغ به هدهد گفت :ای هدهد بزرگ من فکرمیکنم قمری همسایه کبوترسفید شده باشد سری به آنجا بزن وزود مراخبردارکن ازاین طرف کبوتر سفید خودرا به قمری رساند وآنچه ازهدهد شنیده بود تمام وکمال به قمری گفت:درضمن اضافه کرد:ای قمری فکرمیکنم زاغ نقشه وحشتناکی برایت کشیده است باید ششدانگ حواست راجمع کنی .قمری گفت:به نظرتو چه کاری میشود کرد،کبوترگفت:فکرمیکنم بهتر باشد برای مدتی جنگل راترک کني و جنگلهای دیگری بروی وگرنه این حیوان کینه توز توراراحت نخواهد گذاشت :قمری سربه جیب تفکرفروبرد.وچنگالهای خطررابالای سرش احساس کردوبالاخره تصمیم گرفت ازآن جنگل کوچ کند:فرداهنوزآفتاب درنیامده بودقمری چهارتخم خودرادریک سبد کوچک گذاشت وآن رابرگردن خودآویخت وآن جنگل زاغ زده راترک کرد کبوتر سفید هم پیشبینی کرده بود که شاید به سراغ اوهم آمدند به همین خاطربه یک آبادی کوچ کردوآنجا درسقف بیرونی یک مسجد قدیمی برای خودش لانه درست کرد ،زاغ که ازیافتن قمری وکبوترسفید ناامید شده بودآتش خشم وجودش رامی سوزاند وشب وروزدرفکرآنها بود،مدتی گذشت تااینکه جوجه کرکسهاوبازها بزرگ شدند وحالا دیگرمیتوانستند برای خودشان شکار کنند ودرهوا اوج بگیرند ،آنها زاغ رامادرخودشان میدانستند وخیلی به زاغ علاقه داشتندزاغ مکان مخصوص برای آنها درست کرده بود که هیچ پرنده ای نمی توانست آنجاراپیدا کند .زاغ آنها رابه خود وابسته کرده بود وهرکاری ازآنها میخواست بی چون وچرا انجام میدادند درواقع درحکم خدمتکار چشم وگوش بسته زاغ بودند واز خودشان اراده وتفکری نداشتند،زاغ آنها راطوری تربیت کرده بودکه آنها نمی توانستند فکرکنند وخوب راازبد تشخیص بدهند فقط این رامیدانستند که گفته های زاغ رابی بروبرگردانجام بدهند یک روزهربیست وچهارتارامامورکرد تا همه پرندگان جنگل رابه میدان بزرگ وسط جنگل جمع کنند تازاغ برایشان سخنرانی کند آنها نیزمثل تیري که ازکمان رهاشود به تمام نقاط جنگل پروازکردند ودستورزاغ رابه گوش همه پرندگان رساندند ،روزموعود فرارسید انواع پرندگان کوچک وبزرگ ازهرطرف جنگل بزرگ به طرف میدان بزرگ درپروازبودند لحظه به لحظه برتعداد پرندگان افزوده میشودکرکسهاوبازهای تربیت شده هم به دورزاغ حلقه زده وبااحترام ایستاده بودند،یک ساعت ازظهر گذشته بودکه تمام پرندگان جنگل درمیدان بزرگ جمع شدند،زاغ بايك وقار ساختگي راه میرفت وبیست وچهارکرکس وبازهم پشت سرش با ترتیب خاص حرکت میکردند ؛زاغ دروسط میدان بالا یک تنه درخت خشکیده که شاخ وبرگ نداشت قرارگرفت ابتدا نظری به میدان افکند و زاغ هدهدرابه پیش خود فراخواند تا همراهش باشد ؛بعد باصدای بلندی خطاب به جمعیت مرغان گفت:ای پرندگان جنگل بزرگ امروزروز سرنوشت سازوحساسی است ،امروزدرتاریخ جنگل به هیچ وجه فراموش نخواهد شد زیرادرچنین روزی بنای یک حکومت عادلانه گذاشته خواهد شد وازاین به بعدهمه پرندگان این جنگل درزیریک قانون بسیار مترقی وعادلانه زندگی خواهند کرد ،پس گوش جان بسپارید ببینید چه ارمغان نفیسی رابرای شما عزیزان حاضرکرده ام :ای جمعیت انبوه پرندگان بطوری که کم وبیش اکثر شما اطلاع دارید درهمه جنگلها پرندگان برای خودشان حکومتی دارند ودرراس آن حکومت حاکمی قرارگرفته وبه کارپرندگان رسیدگی میکند ،امامتاسفانه جنگل ماوجمعیت ماازاین حکومت بزرگ بی نصیب هستند به همین خاطرشمارازحمت داده وجمع کرده ام تا درحضورشما تشکیل وشروع حکومت جنگل بزرگ رابه اطلاع برسانم.همان طوری که شاهدهستیدومیدانیدآباء واجداد من عمرشریف خودشان راوقف خدمت به پرندگان کرده اند لذامن هم وظیفه خودم میدانم تا پیروآنها باشم هم چنانکه بودم وعمریست که به شما خدمت میکنم اما خدمت بدون قانون به دردنمی خورداگرفرداازطرف پرندگان جنگلهای دیگرموردحمله قرارگرفتیم نه قانونی داریم ونه حاکمی تاهدایتمان کند.پس برخودلازم وواجب دیدم که این خدمت صادقانه من درقالب یک قانون مترقی نصیب شماعزیزان گردد.ازامروزبنده درظاهربه عنوان سلطان شما ولي درباطن خدمتگزارشما خواهم شد.ومتعاقب سخنانم قوانین مدرن که بوسیله بهترین حقوق دانان نوشته شده ،به شما عرضه خواهد شد، پس بدانیدوآگاه باشید ازامروزاین جنگل هم حاکم دارد وهم قانون .وهرکس ازقوانین ماسرپیچی کند دچاردردسرخواهد شد زیراهمه بایدقوانین رارعایت کند تا کارپرندگان سروسامان بگیرد من دیگرعرضی ندارم،قوانین دربرگهای درخت گردونوشته شده توسط ماموران به شما عرضه خواهدشد ،درضمن جناب هدهد هم بعنوان وزیرمن انجام وظیفه خواهد کرد .حالاهرکس سوالی دارد من آماده پاسخگویی هستم ؛ دراین لحظه لک لک گفت : ای زاغ اگر قراراست برای پرندگان حاکمی تعیین شود بایدهمه پرندگان رای بدهند تو بارای کدام پرنده به عنوان پادشاه مرغان انتخاب شده اي،دراین لحظه زاغ اشاره ای به کرکسها وبازهاکردآنها دریک چشم به هم زدن لک لک بیچاره راتکه پاره کردند،بعدازآن زاغ گفت:من که گفتم نباید کسی ازقوانین سرپیچی کندوالا دچاردردسرخواهد شد اگرامروزشل بگیریم فردا نمی توانیم قوانین مترقی خودمان رااعمال کنیم بعدزاغ دوباره پرسید:آیا کسی سوالی دارد ماآماده پاسخگویی هستیم .همه پرندگان مات وحیران به هم دیگرنگاه میکردند ودیگرهیچ یک ازپرندگان جرئت اظهار نظرنداشت زاغ وقتی سکوت پرندگان رادید باخوشحالی گفت :آفرین به شماها آفرین براین درک وفهم وشعور بالای شما. من خوشحال هستم ازاینکه خدمتگزار چنین پرندگان عاقلی هستم بعد ادامه داد حالا وقت آن رسیده است که قوانین به شما عزیزان عرضه بشود بعد به ماموران اشاره کرد وآنها کتا بچه هایی راکه از برگ درخت گردودرست شده بود وقوانین زاغ درآنها نوشته شده بود به همه مرغان داده شد. بعد یک مرتبه کرکسها وبازها شروع به شعاردادن کردند:ای زاغ بالا لیاقت ،اطاعت ،اطاعت ،ای زاغ با لیاقت،اطاعت ،اطاعت خواه ناخواه جمعیت مرغان باکرکسها وبازهاهم آواشدند ودرجهت تایید زاغ شعاردادند ،نزدیکهای غروب همه پرندگان به لانه هایشان برگشتند .زاغ به وسیله کرکسها وبازها حکومت پرندگان جنگل رابه چنگ آورد،بعد ازرفتن همه پرندگان هدهد ،با ترس ولرزاززاغ پرسید:قربان بخاطریک سوال لک لک چراآن بلا را به سرآن بیچاره آوردی ؟ زاغ بایک قیافه حق به جانب گفت:ای هدهد توخیلی ساده هستی اگرمن به آن سوال جواب میدادم همه پرندگان جرئت پیدامیکردند وسوالات بدترازآن رامی پرسیدند آن وقت نمی توانستم به آنهااعمال قدرت کنم ،حاکم بایددریک دستش شمشیرودردست دیگرش قانون باشد:لک لک میخواست باآن سوالش حکومت مراغیر مشروع جلوه دهد .یک تن رابخاطررفاه یک جمع بزرگ باید فداکرد چاره نداشتم :هدهد پرسید قربان پس ازاین به بعد هیچکس حق سوال کردن نخواهد داشت:زاغ تشري زد بطوری که هدهد ازجایش جهید.با یک حالت عصبی گفت:ای احمق حاکم باید قدرت داشته باشد تابتواند حکومت کند تو چقدر نادان هستی:هدهد درحالیکه غرق دراندیشه های گوناگون بود چیزی نگفت:یک مرتبه با صدای زاغ به خود آمد.زاغ گفت ای هدهد وظیفه تو ازاین به بعد این است که هرپرنده ای خواست قوانین جنگل رانادیده بگیردفی الفوربه من خبردهی تابه حسابش رسیدگی شود وهرروز می آیی وروزی خودرا ازماموران می گیری دیگرمجبورنیستی به دنبال غذا بروی تا وقتت صرف تهیه غذا شود.درضمن اگرازقمری وکبوترهم خبر یافتی زود به من خبربده :هدهدخداحافظي کرد وبه لانه اش برگشت آن شب همه پرندگان قانون زاغ رامطالعه کردند قانونی که زاغ برای پرندگان جنگل بزرگ تهیه کرده بود ازاین قراربود:
1:هیچ پرنده ای حق پروازدربالاترازدرختان جنگل راندارد .اگرپرنده بطورعمده یا سهواز بالاترازدرختان پروازکند مجازات خواهد شد .2:ازاین به بعد هیچ پرنده ای حق نداردغذای خود راخودش انتخاب کند آنچه من یعنی زاغ بزرگ می خورم همه ازآن خواهد خورد .3:هیچ یک ازپرندگان حق ندارنددر انظارعمومی ودربالای درختان آن هم درروزروشن جفت گیری بکند.درصورت مشاهده شدیدا مجازات خواهند شد .4:هیچ پرنده ای حق ندارد باصدای خودش آواز بخواند اگرپرنده ای خواست آوازبخواند باید باصدای زاغ آوازبخواند نه با صدای خودش.5:از آنجا که همه پرندگان دررنگهای مختلف هستند به همین خاطر تبعیض طبقاتی بیش آمده است پس بخاطرازبین رفتن تبعیض همه باید پرهای خودشان را به رنگ پرهای زاغ دربیاورند تا یک رنگی در جنگل حاکم بشود .6:برای تامین مخارج سنگین حکومت هرپرنده باید هرروز نصف درآمد خودش را به زاغ بدهد تا آن هم بتواند با آن درآمد دستگاه عدالت را بچرخاند.7:پرندگان عاشق پیشه مانند بلبل ،قمری،کبوتر،تیهوروامثال آنها بایداز این پس ازگناهان گذشته استغفارکرده وتوبه کنند ودرآینده دیگربه این چیزها فکرنکنند تا برکت به جنگل برگردد.8:به پرندگان رنگین پر مانند طاووس وشیدا و... مهلت داده میشود تاخودشان رابا زاغان همرنگ کنند درغیراین صورت جنگل راترک خواهند کرد.9:همه پرندگان بدانند که هدهد وزیرمن ،جغد مشاور ارشد من کلاغ سخنگوی من و شب پره دستیار من است وبرهمه پرندگان جنگل واجب است که ازآنها تا زمانی که مورد تایید من هستند اطاعت کنند .10:ازاین به بعد بخاطراینکه پرندگان سایر جنگلها به فداکاری ویک رنگی ماآگاه بشوند دراول اسم همه پرندگان وازه ارجمند زاغ اضافه شود مانند:زاغ بلبل و... ،هرپرنده باید یکی ازجوجه هایش را به عنوان سرباز دراختیارحکومت قراربدهد تا بوسیله آنها بتوانیم حکومتهای دیکتاتوری رادر جهان ساقط کنیم وبجایش دموکراسی خودمان راجایگزین کنیم..درپایان به همه پرندگان جنگل آرزوی توفیق میکنم تا درراه تحقق اهداف مترقی ماقدمهای موثری بردارند ،واین فرمان یازده گانه راازجان ودل بپذیرند همه پرندگان بعد ازخواندن قانون زاغ به فکرفرورفتند وپیش خود میگفتند ما چگونه میتوانیم این کارها را انجام بدهیم ،آخرامکان ندارد قناری ازخوراک زاغ بخورد چون زاغ مرده خواراست .قناری چگونه میتوانست مرده خوار باشد،خلاصه تا صبح درجنگل بحث بود ،صبح زود یک عده ازپرندگان رنگین پربه درلانه هدهد رفتند واجازه ملاقات خواستند .هدهد ازلانه خود بیرون آمد ،طاووس گفت ای هدهد ما آمده یم ازشما کسب تکلیف کنیم .ما شب قانون یازده گانه زاغ بزرگ رامطالعه کردیم.وحتما توهم مطالعه کردی وبهتر ازهمه ما میدانی چون وزیرزاغ هستی ،آخر چگونه ممکن است ما رنگ پرهایمان را عوض کنیم وازخوراک زاغ بخوریم مگرامکان دارد،هدهد گفت : تاکنون هیچ قانونی دراین جنگل وجود نداشت وفسق فجورهمه جارا گرفته بود وحالا که قانون آمده و میخواهد نظم وامنیت درجنگل حاکم شود اعتراض همه بلند شده است شماها به لاابا لی گری وخود سری عادت کرده اید وحالا نمی توانید قوانین مترقی را تحمل کنید بروید لانه هایتان وشکرگزار باشید که چنین حاکم عادلی نصیب شما شده است .درآینده خواهید دید که این قوانین چه ثمرات ارزشمندی را به ارمغان خواهد آورد.رنگین پرها مایوسانه به لانه هایشان برگشتند موقع برگشتن با گروهی ازکرکسهای قوی هیکل مواجه شدند که درحال گشت زنی بودند ،بلبل وطاووس خواستند به لانه هایشان پروازکنند کرکسها جلویشان را گرفتند یکی ازکرکسها با صدای آمرانه ای گفت:آهای فسقلي ها مگرشما قانون را نخوانده اید بلبل با ترس ووحشت گفت چرا قربان خوانده ایم ،کرکس گفت پس چراعمل نکرده اید زود بروید ورنگ پرهای خودتان راعوض کنید درغیراین صورت مجازات خواهید شد.بلبل وطاووس باعجله خود رابه لانه هایشان رساندند .کرکسها وبازهای ماموربه جای جای جنگل پروازمیکردند آنها ماموریت داشتند قانون زاغ را موبه موبه مرحله اجرا بگزارند وهرروزکه میگذشت قانون سختتر میشد.همه پرندگان درظاهرخودرا با قوانین زاغ وفق داده بودند ولی درباطن دنبال فرصتی بودند ازاین بلا ومصیبت رهایی بیابند طاووسها وبلبلهای خوش رنگ پرهای خودراسیاه کرده بودند ومثل زاغ آواز میخواندند هرروزنصف درآمده خودشان را به زاغ میدادند ،هرپرنده ای ازقوانین زاغ سرپیچی میکرد ،کرکسها وبازها به حسابشان میرسیدند .زاغ حاکم بلا منازع جنگل شده بود .به غیرازآواززاغ آوازدیگری ازجنگل به گوش نمی رسید همه پرندگان خوش آواز آوازخودشان را فراموش کرده بودند ،قارقارتنها صدای پرندگان جنگل بود،یک روز طاووس وقناری ،تيهو،سینه سرخ، وچند پرنده رنگین پر که همگی پرهای خودرا به رنگ پرزاغ درآورده بودند،تصمیم گرفتند هرجوری شده ازجنگل فرارکنند تا بلکه قمری وکبوترسفید را که جزو متفکران جنگل پرندگان بودند پیدا کرده وازآنها کمک بگیرند تا بلکه ازاین مصیبت نجات پیدا کنند وصبح زود که میخواستند ازجنگل فرارکنند ،یک مرتبه با هدهد روبرو شدند آنها با دیدن هدهد خودشان را گم کردند نمی دانستند چه بگویند هدهد از حرکات غیرعادی آنها فهمید که آنها قصد کاری دارند ،هدهد به آنها نزدیک شد وگفت :ای دوستان ازمن نترسید من دیگرآن هدهد سابق نیستم آنروزکه بیچاره قمری به من گفت تو ساده هستی وحتی الفبای سیاست را هم نمی دانی من ناراحت شدم ولی الان میبینم که چقدرساده بودم وچه زود گول خوردم حالا من هم مثل شما درپی راه نجات هستم ،باید حتما چاره ای بجویم .طاووس گفت:تو ازکجا میدانی که ما برای چه کاری میرویم وازکجا فهمیدی که ما برای پیدا کردن چاره راه افتاده ایم .هدهد گفت:ای طاووس زیبا این مدتی که در کنار زاغ بودم خیلی چیزها یاد گرفتم بعد با احتیاط به این طرف و آن طرف نگاه کرد وگفت: ای دوستان زاغ یک تصمیم خطرناکی گرفته است اگر زودتر دست بکار نشویم همگی نابود خواهیم شد، ای هدهد ساده دل چه نقشه ای کشیده،هدهد کمی ناراحت شد وگفت:زاغ پنهانی به کرکسها وبازها دستورداده است که به غیراززاغها وکلاغها وجغدها وخفاشها ،همه پرندگان راازجنگل ریشه کن کنند ،اگردیربجنبیم کارهمه مان ساخته است طاووس فکری کرد وگفت:ای هدهد اگردرگفته خودصادق هستی بایداثبات کنی تا ما به شما اعتماد کنیم هدهد دراین لحظه ازشانه سرش نامه ای آورد بیرون وبه آنها نشان داد درآن نامه به كركسها دستورداده شده بود که تمام رنگین پرها شناسایی شده وباآدرسهای دقیق معرفی شوند هدهد گفت:اين نامه را از يكي از كركسها دزديده ام ،طاووس خیلی ناراحت شد وبلبل ازترس داشت پس می افتاد ،دراین حال طاووس گفت:ای هدهد مابه سراغ قمری وکبوتر سفید میرویم آگرآنهاراپیداکردیم توراخبردارمیکنیم تاباهمدیگرتصمیم درستی بگیریم :آنهاازهدهدخداحافظی کرده وازجنگل خارج شدند.هدهد آنروزسرزده وارد لانه زاغ شد.وهنوززاغ متوجه حضورهدهد نبود زاغ به کرکسها گفت:به محض رسیدن هدهد آنراازبین ببرید چون زیاد سوال میکند وفکرمیکنم ازنقشه ما آگاه شده است.هدهد با شنیدن این سخن زاغ چهارستون بدنش لرزیدوسخنان قمری درگوشش طنین اندازشد که میگفت توخیلی ساده هستی واین سادگی یکروزسرتورا بربادخواهدداد.هدهد یواش یواش بدون آنکه کسی متوجه باشد از لانه زاغ بیرون آمد وهر چه درتوان داشت پا به فرارگذاشت وباعجله جوجه هایش راکه دیگربزرگ شده بودند برداشت وبه یک گوشه دورافتاده جنگل رفت،ومنتظرحوادث بعدی شد.رنگین پرها روزهاوهفته ها گشتند تااینکه سراغ قمری وکبوترسفیدرادریک آبادی بدست آوردند آنهاخسته ولی پرامیدبه سراغ قمری رفتند قمری دربالای یک درخت تناورنارون که درحیاط یک مسجد قدیمی بود برای خودش لانه ساخته بود،وکبوتر سفیدهم درسقف بیرونی مسجد برای خودش لانه ای درست کرده بود.آنها ازآمدن رنگین پرها مطلع شدندوبا خوشحالی به استقبالشان رفتند .قمری وکبوتر بادیدن سرو وضع عجيب وغریب طاووس وهمراهان تعجب کردند وبابهت وحیرت پرسید:این چه وضعی است چراخودتان رابه این شکل درآورده اید،طاووس سری تکان دادوگفت:بگذار خستگی راه ازتنمان دربرودهمه چیزراخواهم گفت:قمری آنچه درتوان داشت ازمهمانان خود پذیرایی کرد طاووس بعد ازرفع خستگی تمام ماجرایی که درجنگل اتفاق افتاده بود به قمری وکبوترتعریف کرد،آنها سراپاگوش بودند وتعجب درچشمانشان نقش بسته بود،درضمن ماجرای هدهدرانیزگفت ازاینکه هدهد دیگراعتمادی به زاغ ندارد به اطلاع قمری رساند قمری سرش رابه علامت تاسف وتعجب تکان میدادوبه سخنان رنگین پران گوش میداد،طاووس بعد ازپایان سخنش گفت:حالاهمه مادست به دامن توزده ایم چون تودانای جنگل هستی وسیاست راخوب میفهمی باید کاری کنیدکه پرندگان جنگل بزرگ رااز شراین زاغ لعنتی نجات بدهی.قمری طبق معمول به فکرفرو رفت همچنانکه ویژگی متفکران است بعد به طاووس گفت:ای طاووس عزیز،دفع این مصیبت به این آسانیها نیست .اگر بدون برنامه پیش برویم همه نابود میشویم ،الان تیرمرگ از هر سو میبارد کوچکترین غفلت وسهل انگاری موجب هلاکت است ،اولین کاری که باید انجام پذیرد این است ،باید فعلا آفتابی نشویم بعد از آن باید با تمامی پرندگان جنگل تماس بگیریم وبه آنها بگویم که خودشان را برای یک مبارزه سخت با زاغ وایادی آن آماده کنند.اما اصلی ترین کارما این است که با عقاب سرسفید تماس بگیریم واز آن یاری بطلبیم زیرا تنها عقاب سرسفید است که قدرت مقابله با این خطررادارد.پس شما فعلا اینجا باشید تا من به سراغ عقاب سرسفید بروم وعصرنتایج گفتگوهایم رابه اطلاع شما میرسانم .قمری موقتا ازرنگین پرها خداحافظی کرد ودرکوه سهند به سراغ عقاب سرسفید رفت ،عقاب سرسفید یکی ازنادرترین وکمیابترین ودرعین حال پرارزشترین عقابهاست که درذروه های کوه آتشفشانی سهند زندگی میکند ازجمله ویژگیهای این عقاب این است که هیچ عقابی یا شاهین یا بازی با اومبارزه نمی کنند وهمه به او با دید احترام نگاه میکنند ،قمری این ویژگیها رامیدانست ودرضمن به قدرت ورهبری وهدایت عقاب سرسفید یقین کامل داشت ،درراه پیش خود فکری کرد که مساله راچگونه ودر چه قالبی مطرح کنم تاعقاب به اهمیت وعمق مساله پی ببرد.بااین تفکرات واندیشه ها به لانه عقاب سرسفید رسید که درزیریک صخره بزرگ وصاف قرارداشت ،قمری آوازداد تا ورودش رابه اطلاع برساند،عقاب سرسفید وقتی صدای قمری راشنیدازلانه بیرون آمد اومیدانست که قمری درمواقع بسیار حساس وخطرناک به سراغ اومی آمد به همین خاطرقمری رابه درون لانه دعوت کرد.عقاب به قمری گفت:ای قمری دانا چه اتفاقی افتاده است .از سرو وضعت معلوم است که حامل خبرمهمی هستی ،قمری آهی کشید وازسیرتا پیازتمام اتفاقات جنگل بزرگ وقوانین عجیب وغریب زاغ رابه اطلاع عقاب سفید سر رساند ودر ضمن اضافه کردکه مامورانی متشکل ازکرکسها وبازها که خود زاغ تربیت کرده بایک اشاره زاغ پرندگان معترض راتکه وپاره میکنند .عقاب سرسفید به فکرفرورفت وبعد ازدقایقی گفت:ای قمری دانابلای بسیار خطرناکی به جنگل نازل شده است.اگرهمه پرندگان یک دل ویک صدانباشند وازچنگال ترس رها نشوند کاربسیارمشکل خواهد شد.اولین کارشما این است که مخفیانه باهمه پرندگان تماس بگیریدوبگوییدهیچ پرنده ای حق ندارد ازاین به بعد نصف درآمد خودرا دراختیار زاغ قراردهد.دومین کاراین است که بایدققنوس راخبردار کنیم زیراچاره کار درپرهای ققنوس نهفته است،آنهم به عهده من،چون شماها نمی توانید به کوه قاف پروازکنید،ققنوس در کوه قاف لانه دارد وبا من سابقه دوستی دارد.من فرداصبح حرکت میکنم وققنوس راخبردارمیکنم وباهم به جنگل بزرگ می آئیم شما سلام مرا به همه پرندگان برسان وبگو دو سه روزهیچ پرنده ای ازلانه هایشان بیرون نیایند وتا برگشتن ما صبرکنند به پرندگان ضعیف بگوهمگی در گوشه ای از جنگل مخفي شده و دردسترس قرارنگیرند وسایر پرندگان نیز به حالت اجتماع درآیند وحدالامکان قایم بشوند تا ما برسیم آنشب قمری مهمان عقاب شدوصبح زود قمری به طرف لانه خود وعقاب هم به طرف کوه قاف حرکت کرد؛ازاین طرف زاغ خبردار شده بود که عده ای از رنگین پرها مخفیانه جنگل را ترک کرده اند درنتیجه زاغ بسیار عصبانی شده ودستورداده بود تمامی اطراف جنگل را ماموران قرق بکنندودستورداده بود هیچ پرنده ای حق خروج از جنگل راندارد.واز شدت عصبانیت دستورداده بود لانه های رنگین پران را خراب کنند،زاغ دریک حالت عصبی دیوانه وار درلانه قدم میزد که یک عده مامورانش سررسیدند وهمراهشان دوتا قناری آورده بودند که آنها قوانین را رعایت نکرده وپرهای خودشان را به رنگ پرهای زاغ درنیاورده بودندزاغ با تشر به آنها گفت:من نمی فهمم چرا این رنگین پرها نمی خواهند خودشان رابا جمعیت بزرگ پرند گان همرنگ کنند وهمیشه شما عامل اختلاف دراین جنگل هستید چرا،آخرچرا،بلبل ها به شدت می لرزیدند یکی ازآنها گفت قربان ما تازه از مسافرت آمده ایم هنوز وقت نکرده ایم قوانین را مطالعه کنیم وخودمان را با این قوانین مترقی وفق دهیم قول میدهیم به محض رسیدن به لانه هایمان پرهای خودرا رنگ کنیم ،زاغ گفت کجا بودید بلبل گفت درجنگل شمالی بودیم .زاغ گفت:آنجا وضع پرندگان چه جوره؟ بلبل گفت:قربان آنجا هیچ قانونی نیست وفقط قانون جنگل حاکم است وهرکس بکار خودش مشغول است .زاغ گفت:مگر اینجا هرکس بکار خودش مشغول نیست.بلبل به اشتباهش پی برد وزود درپی اصلاح برآمد وبا عجله گفت:منظورم آن نیست منظورم این است که هرکي هرکي است ولی اینجا قوانین مترقی وظیفه همه را مشخص کرده ،زاغ نگاه معنی داری به آنها انداخت وبعد تعهد گرفت درعرض بیست وچهار ساعت خودرا به رنگ زاغ دربیاورند،قمری با شورورهیجان خودرا به رنگین پران رساند سخنانی که بین او وعقاب سرسفید رد وبدل شده بود به آنها گزارش داد وآنچه عقاب سفارش داده بود به گوش آنها رساند وازآنها خواست هرجورشده به جنگل رفته وسفارشات عقاب سرسفیدرابه جمعیت پرندگان برسانند ،طاووس گفت:من پرنده ای راسراغ دارم که میتواند این امرمهم رابه نحواحسن انجام بدهد ،قمری گفت آن کی هست ،طاووس گفت:من دوستی دارم که درنزدیکی این آبادی دریک باغ لانه دارد ساربسیارباهوشی است این ماموریت مهم را به اومحول میکنم ،طاووس تيهو را مامورکرد تا به سراغ ساررفته وآن رابه آنجا بیاورد تيهو دریک چشم به هم زدن ازنظرها ناپدید شد وبعد ازساعاتی همراه ساربه آنجا رسید ،طاووس با ساراحوالپرسی کرد وبعد ماجرارا ازاول تا آخرتعریف کرد وبعد نقشه براندازی زاغ ونجات جمعیت مرغان را توضیح داد سارابرازشگفتی کرد وازاینکه یک زاغ برسرنوشت یک جنگل حاکم شده بود تعجب کرد پس با اظهار خرسندی آن ماموریت خطیررا به عهده گرفت وبه طرف جنگل پرواز کرد سار ابتدا با حیله وترفند خودرا از چنبرماموران جنگل نجات داد وبه داخل جنگل رفت اول هدهد را پیداکرد وماموریت خود را به اطلاع اورساند وبعد دوتایی با احتیاط واستتاركامل درجنگل پرواز کردند سخنان عقاب سرسفید را به اطلاع پرندگان رساندند وبعد به پرندگانی که در همسایگی لانه یزرگ زاغ لانه داشتند اطلاع د ادند كه هرچه زودتر خودرا به مناطق امن جنگل برسانندزاغ با شم قوی خوداحساس کرده بود وتقریبا میدانست که برای از بین بردنش همه پرندگان دست به یکی کرده اند اما به گمان خودش فکر همه چیزرا کرده بود درنتیجه به ماموران فدایی اش دستورمیداد هشیار وآماده باشند وکوچکترین حرکت را از نظردورندارند ماموران هم چه درظاهروچه مخفیانه شب وروز گشت میزدند ،تا اینکه یک روز متوجه شدند که درجنگل هیچ پرنده ای پرنمی زند سکوت جنگل را پرکرده بود .زاغ با مشاهده این وضع علارغم زرنگیش دست وپای خودرا گم کرد ،با عجله دستورداد مامورانش سکوت را بشکنند ودر جنگل سروصدا راه بیندازند سکوت دیگربرایش وحشتناک شده بود ،ماموران زاغ دسته دسته در جنگل گشت می زدند وسرود میخواندند اما صدای آنها وحشت شدید زاغ را برطرف نمیکرد زاغ بلافاصله دستورداد جلسه فوق العاده تشکیل کرد وهمه وزراء ومشاورانش را فراخواند تا خطرسکوت وسقوط را چاره کنند زاغ نمی دانست که اگر با باورهای پرندگان بازی کند بعد از یک مدت كم عاقبت شکست خواهد خورد ازآن طرف عقاب سرسفید خودرا به کوه قاف رساند ،لانه ققنوس دریک قله بسیار بلند قرارداشت وهمیشه دراطراف قله ابرها ومه غلیظی درحال طواف بود هرپرنده ای را قدرت پرواز ورسیدن به قله کوه قاف جایی که لانه ققنوس قرار گرفته ،نبود تنها عقاب سرسفید توانایی آن را داشت درضمن براي رفتن به آنجا مجوزلازم را داشت. عقاب سرسفید یک لحظه خودرا درمیان ابریافت وهمراه توده ابردورقله را چندبار چرخید وبعد از طرف ققنوس اجازه حضوریافت ،عقاب با گامهای محکم واستوار به مقابل ققنوس رسید وسلام کرد:ققنوس برای عقاب سرسفید جا نشان داد عقاب درآن مکان قرارگرفت ،بعد از احوالپرسی وسخنان متعارف ققنوس خطاب به عقاب گفت:ای سلطان آسمانها ،چه اتفاقی افتاده است که به یاد ما افتاده ای عقاب با چشمان تیزوجذاب خود ققنوس را می پایید ودرذهن خود به دنبال واژه ای بود که سر سخن را باز کند .بالاخره گفت:ای ققنوس حکیم وای چاره ی بیچارگان ،دوای دردمندان وراهنمای گم شده گان ویاورستم دیدگان مرغان جنگل بزرگ گرفتاریک بلا ومصیبت عظیمی شده اند که بیان از شرم آن عاجزاست عقاب ضمن صحبت کردن به حالتهای قیافه ققنوس توجه داشت تا اثرسخنانش را ببیند ،خلاصه با بیان بسیار رسا ودرعین حال موجز آن چه درجنگل اتفاق افتاده ومی افتاد همه را موبه مو شرح داد ققنوس به سخنان شگفت آورعقاب گوش سپرده بود بعد از تمام شدن سخنان عقاب سرسفید ،ققنوس اظهار شگفتی کرد وافسوس خورد ودر جواب عقاب گفت:ای سلطان آسمانها اگر غیراز تو هرپرنده ی دیگری این درخواست را میکرد،قبول نمی کردم چون بقول قدیمی ها هرکسی آن درود عاقبت کارکه کشت این بلا ومصیبت حاصل ناآگاهی جمعیت پرندگان جنگل بزرگ است آنها تاوان جهل وناآگاهی خودشان را پس میدهند ،مگرآنها نمی دانستند که زاغ یک موجود موزی وخطرناک است درکجای تاریخ مرغان دیده شده است که زاغ حکومت کند ،آنها همیشه ازراه دزدی وغارت اموال دیگران زندگی کرده اند وهمیشه مرغان ضعیف راشکارکرده وجوجه هایشان راازجلوی چشم مادرانشان دزدیده اند اگرمرغان جنگل بزرگ به دانشمندانشان اعتماد داشتند وارزش آنها راحفظ میکردند به این مصیبت بزرگ گرفتارنمی شدند حالا کاریست که شده ،فردا باهم حرکت میکنیم تا اینکه انشاء الله پرندگان دربندرا آزاد میکنیم. صبح فردای آن روزققنوس همراه عقاب سرسفید به پروازدرآمدند ،عظمت ققنوس موقع پرواز خیلی تماشایی بود منقارققنوس هزارسوراخ داشت وازهرسوراخش یک نوع آهنگ زيبا پخش میشد درزیرنورآفتاب پرهای ققنوس صدها رنگ زیبا ومختلف دیده میشد.وقتی ققنوس به پروازدرمی آمد همه می دانستند که کاربزرگی درپیش است ققنوس وعقاب سرسفید خودرابه جنگل بزرگ رساندند،زاغ با شنیدن این خبربرخود لرزید ودرهمان زمان که زاغ درجلسه فوق العاده فرمان نابودی رنگین پران را صادرمیکرد درهمان زمان ققنوس وعقاب سرسفید بالای سرشان بودند،زاغ که همه رابه بند کشیده بود خودرا دربنددید راه فرارازهرطرف به رویش بسته شده بود کرکسها وبازها وقتی وضعیت وخیم زاغ رادیدند تعجب کردند چون آنها فکرمیکردندکه زاغ شکست ناپذیراست وهیچ قدرتی نمی تواند زاغ رااز پای دربیاورد درنتیجه یکی از بازها جلو رفت وبا حالت ناباورانه گفت:ای سلطان بزرگ چه شده است چرا این قدرآشفته حال هستید،مگر تو به ما نگفته بودی توبوسیله نیروهای ماورای طبیعی حمایت میشوی ،پس آن نیروهاکجا هستند نکند ما را سرکارگذاشته بودی زاغ با چشمان ازحدقه درآمده نگاه میکرد واصلاء حرف نمی زد کم کم بازها وکرکسها به این نتیجه رسیدند که زاغ آنها رافریب داده بود وبوسیله آنهامرغان را به بند کشیده است،درآن لحظه حساس عقاب سرسفید واردلانه زاغ شد و گفت :مرغانی که نمی خواهند جان خودرا بیهوده ازدست بدهند زود اینجاراخالی کنند،بازها وکرکسها گیج شده بودند نمی دانستند چه اتفاق درحال افتادن است ،مرتب به زاغ فشارمی آوردند که حرفی بزند،چاره ای بجوید اما زاغ سکوت کرده بود جغد وکلاغ وخفاش هم سعی میکردند ماموران راتوجیه کنند ولی دیگر دیر شده بود زیرا آنها به این مساله پی برده بودند درنتیجه یکی یکی لانه زاغ را ترک کردند وقتی آخرین مامور لانه را ترک کرد،عقاب سرسفید نگاه معنی داری برجغد وخفاش وکلاغ کرد که به زاغ چسبیده بودند وبعد درلانه رابست ومحکم کرد تا زاغ راه فراری نداشته باشد جغد وکلاغ وخفاش هم شروع کردند خودشان را به درو دیوار زدن وراه نجاتی می جستند،ققنوس دربالای لانه بزرگ زاغ پرهای خودرا به هم زد وشعله آتش از پرهایش جست وبه لانه زاغ افتاد ودریک چشم به هم زدن شعله های سرکش بالا گرفت زاغ درمیان شعله های آتش آمد درست وسط لانه اش یک درمخفی بود آن جا را بازکرد وبه همراه جغد وکلاغ وخفاش ازآن درمخفی پایین رفتند ودیگرازآن روزکسی ازوجودشان خبردارنشد ،مرغان جنگل باشنیدن این خبربا صدای خودشان شروع به آوازخوانی کردند،رنگین پرها سیاهی رااز پرهایشان شستند ،قمری وکبوترهم ازتبعید برگشتند ویک هفته درجنگل رقص وپای کوبی بود وهمه شادوخندان دعا گوی ققنوس بودند وازآن به بعد قمری رابعنوان رهبروراهنمای خویش اختیارکرده با شادی اولیه زندگی خودراادامه دادند.
"پایان"
محمود داداش رستمي ثالث
نظرات شما عزیزان:
درباره وب
نويسندگان
لينک دوستان
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید
لينک هاي مفيد
برچسبها وب
نیچه (2)
حکومت جهانی (1)
شاملو (1)
تاوان//اشتباه (1)
ائ نمایند (1)
سیمون دوبو وار (1)
سارتر (1)
نوشتن (1)
ابو علی سینا (1)
پرنده (1)
آخرین کلید (1)
حفره های اجتماعی (1)
آخرین مطالب
پيوندهاي روزانه
آرشیو مطالب
لينک هاي مفيد
امکانات وب