ابزار وبمستر

شعرزمان {سپیگان}داستان.مطالب متنوع

قلب من در هر زمان خواهان توست

این دو چشم عاشقم مهمان توست

گرچه لبریز از غمی درمانده ای

این نگاهم در پی در مان توست

در میان ظلمت شبهای غم

چلچراغ قلب من چشمان توست

در کنارم لحظهاای آسوده باش

همدم دستان من داستان توست



تاريخ : پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, | 11:45 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

آیا می دانستید که این نظریه انقلابی تیلر در مورد مدیریت که گفته:کارگر شاد کارگرمولد}از سعدی هست. باور نمی کنید به بوستان مراجعه کنید سعدی با صراحت نوشته است:مراعات دهقان کن از بهر خویش ...که مزدور خوشدل کند کاربیش.. مردور یعنی کارگر .کارگر شاد زیاد کار میکند.پس فرهنگ غنی خود را بهتر بشناسیم تیلرها ریزه خوار سفره بزرگان ما هستند.



تاريخ : پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, | 9:9 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

آیینه را به جرم صداقت شکسته اند

بسیار لب به سوزن تکفیر بسته اند

دندان صبح را هوس آلودگان شب

در ظهر جان زسنگ حماقت شکسته اند

گردن زدند یوسف صبح عزیز را

این مصریان به شام غریبان نشسته اند

ثالث زسنگ فتنه حذر کن که هر زمان

آیینه را به جرم صداقت شکسته اند



تاريخ : پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, | 8:37 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

ای شب تو مگر سحر نداری         یا خود زسحر خبر نداری

ای سربی شوم وحشت انگیز       از شانه شهر خسته بر خیز

ای سابه بوم و ای شب تار           دست از سر آفتاب بر دار

سر تا قدمت به رنگ ننگ است       ای زنگی مست ابن چه رنگ است

رنگ رخ لاله را چه کردی                آهنگ شلاله را چه کردی

از سرخ وسفیدوارغوانی                وزسبزی وباغ وگل چه رانی

ای کافر مذهب شقایق                از رنگ تو کی رهد خلایق

در حجم تو اینک ای شب تار           یکسان شده است نرگس وخار

رنگ رخ سرو را ربودی                   آرایش  باغ را زدودی

هرجا شبهی زچوبه ی دار             نعشیست به روی نعش آوار

اهریمن هول در کمین است           اینجا مگر آخر زمین است

جنگل همه خسته و هراسان         از بیم تبر همیشه لرزان

این است حماسه سیاهی            جز راه سیاه نیست راهی

تاهست جهان زتیره سیر است       اما چه کند در آن اسیر است

گیسوی چمن که تاب می خورد       ازاشک بهار آب می خورد

اینک نه چمن نه آب ماندست          درزلف چمن نه تاب ماندست

دریاکه همیشه خنده لب بود           زیباوزلال و پر طرب بود

اینک شده قیر گونه گنداب              خلو تگه بزم نسل مرداب

کوهی که به رخ زمه تتق بود           در قاب طلایی افق بود

کوهی که تجسم هنر بود               دیوانه وعاشق سحر بود

ابنک به نظر چو دیو خفته ست        بیگانه وترسناک و سرمست

ای مرغ سحر زخواب بر خیز            صهبای نوا به جام جان ریز

بر خیز افق در التهاب است            هنگامه وضع آفتاب است

بر خیزونوای تازه سر کن               تا فتح سحر زسر گذر کن            



تاريخ : چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, | 16:30 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

درسکوت برهوت خوابم         ناگهان می ترکد یک فریاد

هان وهان ای کسل از کثرت هیچ  کی کنی خانه دل را آباد

کی زپستان شب آراد شوید    گله های یله در رویا ها

گره پنجره را بگشایید        بی خبر از طپش فردا ها

به ستوه آمده ام زین شب سرد     ره به جایی نبرد فریادم

ترسم این ساحره مست وعبوس      دهداز خواب گران بر بادم

به دمی بسته حیاتم چون شمع       روزنی در قفسم باز کنید

بهر تسکین دل پر عطشم        نغمه آبی خود ساز کنید

ای شماها که در آن سوی شبید     از من دلشده هم یاد آرید

بهر سجاده ی عشقم یاران           مهری از سوسن آزاد آرید

بسترم خار ندامت شده است       بی تو ای گلبن رعنا چه کنم

من در این زورق تنهایی خویش       مانده ام با دل شیدا چه کنم

کاش موجی به باندای ابد             بشکند زورق تنهایی را

کاش انگشت لطیف مهتاب            وا کند دفتر شیدایی را

اندر این سوخته خاک برهوت         گل امید نشاندم شب وروز

تا دگر باره گلی بر چینم               شبنم اشک فشاندم شب وروز



تاريخ : چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, | 14:32 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

بیابیا به دل خسته ام تو درمان باش

بیا به بزم غریبانه ام تو مهمان باش

بیا که خسته ی بار تن و ز جان سیرم

بیا به پیکر از هم گسسته ام جان باش

نچیده ام گل عیشی زشاخه عمرم

کویر زند گیم را بیا وباران باش

چه گویمت دگر از سرد مهری ایام

بیا به نبض افق گرمی بهاران باش

هجوم وحشی زاغان به چشم باغ ببین

بیا به عصمت این برگ گل نگهبان باش

عروس بخت چمن را ستر ونیست نصیب

به پاس حرمت اشک چمن تو نیسان باش

حریم عاطفه را خار بن قرق کردست

چو آمدی به سراغم مواظب آن باش



تاريخ : چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, | 14:6 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

تاگوسفند هست جهان گرگ پرور است

بیهوده ای شبان به سگ گرگ خو مناز

این جویها زاشک یتیمان به هم رسند

بر قطره چکیده آب وضو مناز

در هرم هرزه گرد تماشای گرگها

ای گل به پاکبازی و بر آبرو مناز

صدبار گفتمت که عقیم است این سحاب

حاشا بر این سترون پر های وهو مناز

دیگر به قامت سخن از علم جامه نیست

بر طول وعرض وقامت این گفنگو مناز



تاريخ : چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, | 13:48 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

شهر ما ابری نیست

آنچه می بینی دودیست سیاه

حاصل سوختن خرمن هاست

آنچه می بینی ازدور چپر نیست برای مرغان

شهر ما در قورق وحشت یک داروغه ست

گزمه ها چون روباه

درپی فرصت یک مرغابی

آنچه رامی بینی پنجره نیست

روزنی هست سیاه

که از آنجا به شمارند نفسهامان را

لاله نیست

آنچه را می بینی

سر بشکافته احساس است

آه وصد آه

نیست آواز چغور وطنبور

آنچه را می شنوی

مارش خواب است تتق تق تق را

آنچه را می نگری جنگل نیست

چوبه های دار است

چند تاهم پله ست

روشنی نیست در این خانه کور

آنچه را می بینی فانوس است

گورکن را که مبادا

گم کند دردل تاریکیها

موقع کندن گور

سنجش شر عی را

شهر ما خانه ماست



تاريخ : چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, | 9:46 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

همدم  شبهای تنهایی غم است

تاسحر چون اشک بامن همدم است

هر بنایی در جهان افتادنیست

جز بنای غم که خیلی محکم است

خنده گل چند روزی بیش نیست

آنچه می ماند به گلشن ماتم است

یانمی دانیم راه زندگی

زندگانی را ویا چیزی کم است

خط باران خورده را ماند جهان

سر نوشتش مبهم اندر مبهم است

حلقه ی زلف بتان گوید مدام

وصل را یک راه پر پیچ وخم است

صاف کن دل را که فصل می رسید

باغ جان از جام صافی خرم است

من نه آن رندم که ترک می کنم

ترک باده خود گناه اعظم است

خون دل از دیده می ریزد بیا

داغ عشقت زخم دل را مرهم است

تشنه ام آبم ده آبادم نم

زایر کویت طفیل زمزم است

عشق هم گویی فریبی بیش نیست

گر چه دانم عشق خود یک عالم است  



تاريخ : چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, | 9:14 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

متر سانیدم از طوفان که من دریای خاموشم

سکوتم را مبین با موج وبا طوفان هم آغوشم

زسنگ کودکان هر گز زجایم بر نمی خیزم

خطای کودکان رابا عطای خنده می پوشم

زسوز صد زمستان صورتم افسرده کی گردد

چودیگ از آفتاب تیر وشهریور نمی جوشم

زبس با خویشتن صافم دلی چون آسمان دارم

به جز صهبای بی رنگی ز جامی می نمی نوشم

به ساحل می فرستم گر کفی  در اندرون دارم

کفم بر لب مبین از جام صافی مست و مدهوشم

چنان دامان دل پاک است از آلایش گردون

نه سازد ناخن کین وعداوت هیچ مخدوشم

مرا یک آسمان آبی تهی کردست از هر رنگ

همیشه آبیم رنگی نه خواهد کرد مغشوشم

شود گستاخ تر هر روز صیاد از سکوت من

زآرامش بود {ثالث} گرانی می برد دوشم 



تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, | 17:23 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

روباه پی برد که شیر جوان یعنی جلاد گرفتار انقلاب درونی شده است به همین خاطر گفت:

گفت بر جلاد خود روبه که هان

عقل را از بند ظاهر وا رهان

گردباداست اینکه بینی خنده نیست

خنده ام راگر بدانی عالمیست

قفل راز خنده ام گر بشکند

شاه را بنیاد هستی بر کند

شیر جلاد با شنیدن سخنان روباه به فکر فرو رفت و پیش خود گفت نکند حق این این روباه را مثل ان پشه که برای نمرود فرستاده بود برای نجات این جنگل فرستاده است پس بهتر است تندی نکنم

شیر باخود گفت هان تندی مکن

تیز باش واین همه کندی مکن

کودکی بگذاروچندی مرد باش

چشم ظاهر بین خود را خاک پاش

پشه ی شاید فرستادست حق

مزد آه نیمه شب دادست حق

چرخ بازیگر چه بازیها نمود

در لباس زاغ بازیها نمود

گر زمان فتنه ی آید به سر

سر بر آرد باز نمرودی دگر

زانکه بی نمرود آتش گل نکرد

زانکه بی انگور شیطان مل نکرد

گر نبودی خلق .شیطان رجیم

کی زدی هل من مزیدی آن جهیم

می زداید ظلمت شب را به ماه

ماه را گا هی در اندازد به چاه

عالمی را گاه ویران می کند

کرم را در سنگ پنهان می کند

چیست راز خنده این روباه را

کین چنین لرزاند تخت شاه را

شاید این روباه پیکان بلاست

بهر این جنگل سفیر کبریاست

زشت باشد ترس و وحشت شیر را

باید از جان بگسلم زنجیر را

ترس باشد مرگ صد ها آرزو

ای تفو بر ترس و بر ترسو تفو

ترس باشد زینت خرگوش وموش

شیر اگر ترسد نه دل دارد نه هوش

هر کجا ترس است ظلم آنجا خوش است

ظلم از روز ازل احمق کش است

این همه ببر وپلنگ وگرگ وشیر

چیست علت گشته بک تن را اسیر

آن نهنگان ودلیران را چه شد

صولت کرار شیران را چه شد

وای بر شیری که روبه می کشد

لقمه ی را بار ذلت می کشد

روبه از ظلم وستم آگاه شد

از چه شیری این همه گمراه شد

روباه کاملا از تحولات درونی شیر آگاه شد و فرصت را غنیمت شمرد تا بوسیله شیر جوان سلطان ظالم را از زندگی سراسر بد بختی حیوانات بیرون کند به همین خاطر با مهربانی و با کلمات حکمت آمیز شیر جوان را چنین مخاطب قرار داد:حال باهم به سخنان روباه گوش می کنیم



تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, | 15:16 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

حق حیاتم را

با یک تن لرزایش

به قرصی نان

چند پیراهن اهدا ئی

ویک لیوان هوای شهری

معامله کردم.

حق حیاتم را

بایک سینه هراس

ولبخند هنر مندانه

به بانک سپردم

تا

واحد عملی

دو دو تا چهار تا را

پاس بدارم.

وبا یک شهر دوندگی

ویک مردم التماس

به چهار طاقی معامله کردم

تا اثبات کنم که

ابر و بادو مه و خورشیدو فلک در کارتد.

حق حباتم را

با یک جوان آرزو

وهفت واسطه

لای یک پوشه سبز

به بایگانی سپردم

تا حق حیات داشته باشم

وآنگاه

بایک قلم واژه

به برگی

فرق نمی کند

پاکت سیگار

قوطی کبریت

بخشیدم

تا خق حیات داشته باشد

ببخشید

حیات

حق داشته باشد



تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, | 14:25 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

برای عزیزی که دل اش را شکسته یم

دیده در بحر تمنای تو دریا کردم

از خدا گلشن حسن تو تمنا کردم

باد تو مونس جان بود در ایام فراق

باخیالت همه شب کار زلیخا کردم

دامن صبر وگر یبان دل ازدست غمت

چاک شد لیک هنر کرده مدارا کردم

دم من هرم خزان بودبر آن حسن لطیف

شرمسارم که چه باآن گل زیبا کردم

آن زلالی که ملول از نفس حور و پریست

به که گویم که چه با آینه سیما کردم

دردمندانه شکستم دردل را شابد

درد بیچارگی خوبش مداوا کردم

نور حسن تو به پروانگیم حکم نمود

زان که بالی زدم از فتنه نه پر وا کردم

بر ضریح دلت آویخته بودم چو ضربر

آستان بوس شده سلسله در پا کردم

بدر آمد دلم از بیضه خوابی که مراست

شکر حق را. که شکستم زسرم وا کردم

{ثالثا}عاشق مجنون زخطا معذوراست

بر گ آزادگی و عذر تو امضا کردم



تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, | 13:54 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

این شعررا برای کاج سفید وباعظمتی سروده ام که کوهی  از عظمت وشکوه بود.

ای قامت همیشه بلند ای فلک مرام

هرشام صد درود تو را هرسحر سلام

تو کوهی از صلابت وایمان وباوری

بادا همیشه سایه عز تو مستدام

من قمری شکسته پری بودم ای عجب

بازی شدم زدولت آن سایه ی همام

آیینه دار جنگل سبز حقیقتی

صد جام جم به خدمت تو کمترین غلام

زد جلوه ی جمال تو یک ره به سرو بن

سوزن شدست موی به تن سرو را تمام

در پای تو.شکسته سری را مجال نیست

ای شاهکار صنع خداوند لا ینام

شب ماه را به سینه فشاری چو نو عروس

با خوشگل فلک همه روزان گرفته کام

باشانه خیال در آیینه سحر

انبوه گیسوان تو را داده ام نظام

هر چند جسم.شب همه در بستر آرمید

آغوش سبز تو شده بر جان و دل مقام

ای نردبان سبز فلک همتی که ما

افتاده ایم باز در این دامگه به دام 



تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, | 11:11 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

ای پسر چند نشینی بیکار     باتن خسته وروحی بیمار

کسل از خواب گرانی بر خیز     زین گران خواب جوانی بر خیز

سراز این بالش غفلت بر دار      سر غفلت زده باشد بر دار

نقدفرصت مده ازکف آسان        تانگردی پی فرصت نالان

مرگ فرداست تورا خواب امروز    دیده امروزازاین خواب بدوز

تانکردست تورا سیر زجان           دشمن خانگی از خانه بران

تنبلی باعث ویرانی توست          دشمن خانگی وجانی توست

تنبلی دشمن علم وهنراست      تنبل ازعلم وهنر بی خبر است

خود جوانیست بهین گنج تورا       که میسرشده بی رنج تورا

قدراین گنج کسی می داند          کز پی اش اشک تحسرراند

سعی ناکرده به جائی نرسد         رنج نابرده به نائی نر سد

خارغفلت زدل پای بکن                کارامروز به فردا مفکن

ره نه هموارو عدالت کوراست        توشه بردارکه مقصد دوراست

گرچه تلخ است نوراشربت پند        شربت پند عسل باشدوقند

رشته ی سعی بتاب ازرگ جان      سوزنی ساززالماس زمان

دهن تنبلی وآز بدوز                      خرمن هستی تقدیر بسوز

توهمانی که به لوح تقدیر               می کنی باقلم خود تقریر

بردر حرص مرو تاکه خرد               خودتورا برسر صد گنج برد

باز کن چشم خردرا به شباب        تا تورا دل نکشاند به سراب

 

 



تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, | 9:51 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |