از چه خطا می کنی
هرچه وفا می کنم جور و جفا می کنی
آهوی دشت ختا از چه خطا می کنی
تیشه عشق تورا برسر جان میزنم
کوه غروری و باز وعده عطا می کنی
تا نفسی میوزد از چمن حسن تو
بر دل پژمرده ام کار صبا می کنی
کیست زمن مست تر از می چشمان تو
از چه به من میرسی شکوه بنا می کنی
گاه به سر گه به پا همچو نسیم آمدم
آمده جان بر لبم خلف وفا می کنی
درج دلم بسته مهر لب عشق توست
بر سر پیمان کنون چون و چرا می کنی
از حد زیبایی و حسن فزون آمدی
در صف سیمین تنان فتنه به پا می کنی
خواب نما گر شوی عابد صدساله را
زلف گره گیر خود دام بلا می کنی
آتش عشقت کجا برتو گلستان شود
در صدف وحم خود عمر فنا می کنی
گل شود آیینه ای در چمن عاشقی
گوش چمن را چو نی پر ز نوا می کنی
آمده دیوانه ات ثالث شوریده سر
زخم دلش را تویی باز دوا می کنی
(ثالث)
چاله به چاهی
دلم افتاده ز دستم نه نگاهی نه پناهی
تو بدست آر دلم را به پناهی به نگاهی
هرچه آموخته بودم همگی دود هوا شد
هرکه هستم پرم از وسوسه و شور و گناهی
شاهکار هنر صنعت خلقت همه دل شد
هنرش این شده افکنده ام از چاله به چاهی
همه گویند که دیوانه شدم عقل ندارم
شکر رستم دگر از آفت ان هرزه گیاهی
مهر من دود سیاهی شد و بر چشم دلم زد
در شب عمر نیفتاد بر این آیینه ماهی
در رگ زندگیم عشق و محبت شده جاری
به جز این سادگی و صدق دل نیست گواهی
عشق پیچیده ترین دام ره عافیتم شد
که به صد جلوه کشیدم سوی تکفیر و تباهی
این دل ساده نفهمید که دنیا همه دام است
هر کجا رفت نهادند سرش تازه کلاهی
بسته بر موی بود مستی و خوشبختی دنیا
دل مبندید بر این کاهن پر قصه واهی
ثالثا.جنگل انگشت گرت نور نمایند
کرم شبتاب نشان میدهد اندد به سیاهی
(ثالث)
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید