تبر
زمان آبستن درد است یاران
کران تا بیکران سرد است یاران
حصار سنگی شب بس بلند است
شقایقها اسیر دیو بند است
و بذر صبح می پاشد به گنداب
زپشت ابرها بیچاره مهتاب
تبر در ذهن جنگل ریشه دارد
هزاران فتنه در اندیشه دارد
و این مرتاض پیر معبد خون
به گوش شاخه ها می خواند افسون
سرودی جز صفیر تیشه ها نیست
امیدی بر بقای ریشه ها نیست
شب است و شهر مسموم سکوت است
به هر جا سر کشد داروغه ای مست
شب است و هرزه گردیهای سرما
خد ا داند چه آرد بر سر ما
هوا در سوز خود اصرار دارد
همیشه سعی در تکرار دارد
سر هر کوچه از نفرت صلیبی ست
سر هر برزن از خنجر رقیبی ست
و میدانها پر است از چوبه دار
در اینجا زندگی پیچیده طومار
تمام واژه ها تسلیم گشته ست
تمام آرزوها بیم گشته ست
نهال عشق در مرداب پوسید
تو گویی زندگی در خواب پوسید
به هر بیغوله گرگی در کمین است
خراب آباد را تقدیر این است
کلاغ پیر می خواند به ترتیل
سرود فتح مرغان ابابیل
دگر آیینه ها مهمان ندارند
دگر پیمانه ها احسان ندارند
در اینجا دختری فریاد می کرد
از آن ناگفتنی ها یاد می کرد
همیشه دخترک دستی به دل داشت
به گلدان یخی احساس می کاشت
زلال برکه را تقریر می کرد
برای ماهیان تفسیر می کرد
به گلها قصه می گفت از بهاران
ز خورشید و ز روح سبز باران
به سقف شب همه شب چشم دارد
که شاید قطره صبحی ببارد
شعر : استاد محمود داداش رستمی (ثالث) بناب مدیر تحصیلات تکمیلی دانشگاه آزاد اسلامی بناب