{پرستوی پیامبر}
چاووش خسته از خستگیهای قرون و اعصار
ای اسرافیل
وای پرستوی پیامبر
اینک با سیه خاک چه می کنی
ای همیشه مرد
دستانت سبز خواهد شد
گونه های نیلگون از ضرب دست هتاکان
خواهد شکفت
هرچند
در سترون بستر تب آلود خاک
ابدیت را به نظاره ایستاده ای
باور همیشه بهارانت بارور خواهد کرد
عناصر را
آری
{روزگار غریبی است نا زنین}
آنک قصابان
کنده و ساتور خون آلود را
با حریر سبز چمنی قنداق کرده اند
وبا الماس واژگان ملیله دوزی
دیگر دهانی را نمی بویند که می دوزند
دهانی جز به خمیازه باز نمی شود
اینک پستوی خانه در قرق اهریمن هول است
وحرامیان قداره بند
کدوی سر را می شکافند
تا واژه چراغ را جراحی کنند
وداروغکان دلقک مآب خمار آلود
نقبی در دلها می زنند
با نیش و نیشتر
مبادا که عشقی از یاد رفته باشد
نازنین مردا
خدای را با خدای خانه مصادره کرده اند
آری
{روزگار غریبی است نازنین}
دیگر دسته شلاق دژخیمان را
از استخوان برادران نمی تراشند
که خود دژخیمانند و نمی دانند
کاش بودی و می دیدی
چه سان مثله کردند
در عفن دخمه های بویناک
باکره عشق را
آری ای همیشه مرد
این است حکا یت روزگار غریب
{ثالث} به احمد شاملو
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید