ابزار وبمستر

قدرت معجزه آسای امید و انتظار

تیم پزشکی تاکنون چنان پدیدهده ای  رو ندیده بود .دکتر میلانی سرپرست تیم پزشکی بیش از همه سردرگم بود.مرتب به بانک اطلاعات پزشکی خود سر می زد و حتا چند بار با اساتید خود در خارج از کشور تماس گرفته و آن موضوع حساس را شرح داده بود اما جواب قانع کننده به گوشش نخورده بود.مدام به مجروح سی ساله خود سرکشی می کرد و هر بار متعجب تر از بار قبل باز می گشت.یک مرتبه به یاد دوست دیرینه اش دکتر سمندری  افتاد.دکتر سمندری در عرصه روان شناسی جدید صاحب نظر بود .دکتر میلانی شماره دوستش را گرفت وبعداز احوال پرسیهای معمول گفت:دکتر،می خواستم در مورد یه مساله که برا تیم پزشکی به یه معماتبدیل شده، نظرتونو بپرسم .دکتر سمندری  خوشحال شد چون دکتر میلانی هم در عرصه پزشکی نوین صاحب نظر بود درواقع صاحب کرسی بود.

دکتر میلانی گفت:دکتر چن روز پیش جوان در حدود سی ساله رو که از قله کوه افتاده ته دره وتمای استخوانهایش خردشده و بشدت مجروح گشته  است و در نظر علم پزشکی می بایست در همون جا که افتاده بود  می مرد ،چون امکان نداشت با چنان وضعی زنده بماند اما با کمال تعجب هنوز اون جوان نمرده وزنده است به نظر شما علت چی میتونه باشه.دکتر سمندری از خانواده جوان پرسید  دکتر میلانی گفت:دکتر اون جوان زن داره وچون همسرش پابه ماه بود وشاید هم الان فارغ شده به این علت  همسرش این خبر رو نمی دونه.دکتر سمندر پرسید دکتر حالاکه زنده است میشه درمانش کرد ؟دکتر میلانی گفت:دکتر اصلا قابل درمان نیست فقط چطور وچرا زنده مانده برا ی ما معما شده.دکتر سمندری به فکر فرو رفت و بعد از چند ثانیه گفت:دکتر ،الان همسر مجروح در چه وضعیه میشه برام بگی؟دکتر میلانی اجازه خواست تا اطلاع کسب کرده و بگوید بعد از تماس با خانواده جعفر ،با دکتر سمندری تماس گرفت و گفت :دکتر  مثل اینکه دیشب همسرش فارغ شده دکتر سمندری انگار به کشف تازه ائی رسیده باشد زود از روی صندلی بلند شد و با هیجان خاصی گفت:دکتر میلانی ،میشه ترتیب ش رو بدی بچه اون مجروح رو ببرن تا پدرش ببینه ؟دکتر فی الفورترتیب کار را داد از طرفی د کتر سمندری هم خودرا به بیمارستان رساندو به همراه دکتر میلانی و پدر جعفر که نوزاد تازه متولد شده را در بغل داشت به اطاق جعفر که فقط چشمانش تکان می خورد رفتند. دکتر سمندری خود را به بالای سر جعفر رساند و با لبخند گفت: اقای..؟آقای...پدرش گفت :جعفره آقای دکتر.دکتر سمندری با همان لبخند گفت:جعفر آقا مژده گانی ما یادت نره که صاحب یه پسر تپل ناز شدی .بعد نوزاد را از پدر بزرگش گرفت و به نزدیک صورت جعفر برد  نوزد تکان می خورد و یک لحظه گریه کرد در همان حال لبهای جعفر کمی از هم باز شد ولبخندی زد و دو قطره اشک از گوشه های چشمانش جاری شد و دیگر نفش نمی کشید.دکتر میلانی معاینه ای کرد وباز با تعجب گفت:آقای دکتر سمندری باز هم یه معما این جوان چن روزه که مرده چون علائم اینو نشون میده. دکتر سمندری گفت: آقای دکتر،امید و انتظار اگه قوی باشه حتا بر مرگ هم غلبه میکنه .درسته این جوان در همان زمان که به ته دره سقوط کرده بود،مرده  بود اما چون  بعد از دوازده سال صاحب فرزند شده و در  امیدوانتظار دیدن روی جگر گوشه اش لحظه شماری می کرد، روحش را تسلیم مرگ نکرده بود الان که  انتظارش سر آمد مثل شمع سحری در دم خاموش شد.

امید وارم که ملت ما امید و انتظار شان را چنان قوی کنند تا بر همه مشکلات و...غلبه کنند.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:, | 9:36 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |