ابزار وبمستر

آخرین فریب

آخرای زندگی تا کی می خواهی مرا بفریبی .هرگاه در دل سودازه ام امید وصل را پرور یده ام، با صدها تر فند  و شگرد ، کشتزار  امیدم را به باد فنا داده ای و باز تا فصلی دیگر .افسوس که می دانم، فریب را  بامهارت تمام بسان نو عرو سان با جامه های الوان و آرایشهای خیره کننده می آرائی تا دیگر بارمرا به آغوش خود بکشی . یک روز نقاب عشق بر چهره می زنی و دیگر روزدر کسوت غزل ظاهر می شوی و...تا این شاعر دیوانه را رام  کنی، اما نمی دانی یا شاید هم خوب می دانی که اینک  خنده ،این میراث خدایان عشق و موسیقی وزیبائی، در سایه شلاق زمستان نا مردمیها در لبهایم پوسیده  و خشم و خروش در نگاههایم شتک زده است .و اینک در شاخه زرد حیاتم تنها برگی از نشانه حیات در برابر بادهای صرصر نشان تکان می خورد و این برگ نیز  به این زودی شاخه را رها خواهد کرد و  مرا در زیر خیمه شب به دل خاک خواهند سپرد .اما بگذار این آخرین فریب تو را نیز باور کنم آن سان که باور کرده ام...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:, | 9:40 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |