کوله بار عشق و امیدش سنگین تر ازچمدانش بود . بعد از شش سال به وطن باز می گشت.فقط دو سال قبل چند روزی برای عید دیدنی به ایران آمده بود اما حالا به عنوان متخصص مغز واعصاب به زادگاهش باز می گشت.عشق شهاب قوی ترین انگیزه برای او بود تمامی سختی ها را عشق شهاب برایش گوارا کرده بود. هرچند دو سال بودکه صورتش را ندیده و صدایش را نشنیده بود امالبخندهای نمکین و چشمان گیرایش در صفحه ذهن او تازه بود.
فرود گاه پراز استقبال کننده بود.دسته گلها تقدیم شد.دسته گل پسر خاله اش رنگین تر وسنگین تر ازدیگران بود اشک هاولبخند ها تمام شدامادر عمق چشمان نرگس یک انتظارونگرانی عمیق مشخص بود خاله اش که مثل جغد مواظب همه خیز بود گفت:عزیزم منتظر کسی هستی؟
این سخن مثل پتک برسراو فرود آمد .بابی میلی گفت:منتظرشرمین هستم
برق شیطنت در چشمان خاله ش درخشید اما چیزی نگفت.شماره تلفن های تمامی دوستانش در گوشی گم شده اش بود که دو سال پیش گم شده بود نتوانست به هیچ یک از دوستانش به ویژه شرمین زنگ بزند.
به خانه رفتند دید وبازدید شروع شد اما از نگرانی نر گس کم نمی شد.بعداز ظهر شرمین آمد نرگس با عجله و هیجان به طرف شرمین خیز برداشت واورابه اطاقش برد بانگرانی گفت:شرمین از شهاب خبر داری یانه چرا نمیاد؟شرمین با تعجب به چهره نرگس نگاه کرد وگفت:مگه اون پیامکو تو براش نفرستادی؟
نرگس باحیرت گفت:کدوم پیامک؟
_مگه تو نفرستاده بودی:اگه دوسم داری دیگه به من فکر نکن چون من دیگه به تو فکر نمی کنم.نرگس مثل بمب منفجر شدودرمیان های های گریه گفت:حالا متوجه قضیه شدم پس گوشی من گم نشده بود.باشه بهت نشون میدم خاله.
مگه امکان داره من اون کارو بکنم.شهاب همه چیز منه عشق منه .بعد در میان گریه گفت:حا لاخبر داری کجاس.؟شرمین سرش را پایین انداخت.نرگس احساس کرد قلبش از سینه بیرون می زند گلو یش خشک شد یک مرتبه فریادکشید وگریه کنان گفت:تورو خدا بگو چی شده.
شرمین با حسرت گفت:تو دیونه خونس
-اونجا چرا؟
-بعداز دیدن اون پیامک همه چیزو ول کرد هرچه خواستندزنش بدند قبول نکرد با لاخره دیونه شد وسر از اونجا در آورد.
نرگس وشرمین به پرستا التماس می کردند فقط چند دقیقه شهاب را ببینند اماپرستار اجازه نمی داد.نرگس که مثل ابر بهار پرشده بود یک مرتبه سیل اشک جاری کرد.پرستا دلش سوخت وبه نرگس اجازه داد چند دقیقه اورا ببیند .اطاق به نسبت بزرگی بود پانزده نفردر اطاق بود.نگاه نگران نرگس از پنجره بر روی دیوانه ها خیره شده و به دیگری سر می خورد اما جهره آشنایی نمی یافت نزدیک بود نام شهاب را به بلندای ابدیت سربدهد.اما واهمه داشت خواست برگردد یک مرتبه در اطاق باز شد جوان چهار شانه ی بلند قد با ریش وسبیل انبوه واردشد زانوان نرگس لرزید نزذیک بود پس بیفتد نگاه شهاب با نگاه نرگس گره خورد نتوانست خود را نگه دارد به در اطاق تکیه داد.بعد سرش را پایین انداخت .نرگس درمیان گریه های حسر ت آلود گفت:شهاب به عشقمون قسم من از هیچ چیز خبر ندارم تو همه چیز منی من بخاطر عشق تو همه سختی ها را تحمل کرده ام همش زیر سر خاله بدجنس منه.های های گریه کرد .شهاب لبخند معنی داری کردوسپس با پزشک معالج خود ملاقات کردو چیزی در گوشش پچ پچ کرد پزشک نگاه معنی داری به صورت شهاب اندخت ولبخند زد و برگ ترخیصش را امضا کرد چون شهاب دیوانه نبود
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید