ابزار وبمستر

رمان سرمه دان زمردین قسمت نهم

 

رضا گفت:آقای دکتر، مگه امکان داره،که دوست آدم در جلو چشمانش به یه گوریل سه متری تبدیل بشه نه نه، امکان نداره، من گوریل سه متری ندیده ام.بدستور پزشک رضا را به یک روان پزشک معرفی کردند.
کم کم در کنار حوادث غیر عادی شهر نیروهای غیر عادی و افسونگری آتیلا هم دهان بدهان می گشت پدر و مادر او سخت افسرده و ناراحت بودند. یک روزحراست دانشگاه آتیلا را برای توضیحات فرا خواست، مسول حراست خیلی کنجکاو بود تا پی به واقعیت ببرد. چون یکی از نیروهای منطقی و آگاه دانشگاه بود، همواره جانب دانشجویان را نگه می داشت،او به آتیلا گفت:
آقای رادمنش خودتون بهتر از هر کس دیگر میدانید که من همیشه از دانشجویان حمایت کرده ام، این که تو را به اینجا آورده ام به این معنی نیست که قصد بازجویی دارم،نه، فقط می خوام در مورد این حرف و حدیث و یا شایعات که در مورد تو ورد زبانهاست،از خودت جواب آنها را بشنوم، می خواهم حقیقت را به من بگی.
آتیلا گفت: آقای عبدالهی نمی دونم چی مخوای بدونی؟چون یه سوال روشن ازم نپرسیدی.
عبدالهی گفت: آقای رادمنش من چگونه از تو بپرسم که چگونه به یک گوریل سه متری تبدیل شدی، یا چگونه بپرسم که آن مار بزرگ چه نسبی با تو داره؟ و یا چرا دیو خطرناک خودشو به شکل تو درآورده بود؟ خودت باید جوابی به من بدهی که این حس کنجکاوی مرا تسکین بدهد. بالاخره تو هم دانشجوی این دانشگاه هستی و من وظیفه دارم از تو حمایت کنم. من فقط یک سوال کلی از تو دارم. آن هم این است که،هر چه در این رابطه می دانی بگو.
آتیلا گفت: آقای عبدالهی شما آدم صادقی هستید، من نمی خوام،تو رو نسبت به خودم بدبین کنم اما مسائلی هست که گفتنش و شنیدنش شدیداً مساله سازه اما اجازه بدین تا آنجا که ممکنه، بهتون بگم که موضوع از چه قراره.
آقای عبدالهی،اگه کره زمینو در نظر بگیرید پستی و بلندیهای زیادی وجود داره، اما نه بلندیها به خورشید می رسه و نه عمیق ترین نقطه زمین که همان اقیانوسها باشه به مرکز زمین که مذاب جوشانه راه داره. چون آنها سوزان هستند و همه چیزو خاکستر می کنند آدما هم هر چقدر از نظر فکری بلند و از نظر علم عمیق باشند باز نمی توانند به اسرار پنهان در هستی برسند زیرا اسرار مکنون در هستی مثل خورشید و مذاب سوزان است. هیچ بنی بشری تاب تحمل اسرار هستی رو نداره اما برای این که این اسرار بطور کامل برای انسان مجهول نمونه ذره بسیار ناچیزی از خورشید اسرار به دامن بعضی از انسانها می افته و این ذره بسیار ناچیز در جلوه های مختلف به ظهور می رسه، در یکی در جلوه عرفان به ظهور می رسه در دیگری بصورت ایمان بسیار قوی متجلی می شه. منتها بعضی از انسانها توان تحمل اون ذره ناچیز رو هم نداره و  زود بروز میده و دیگران را که در آن وادی نیستند به شک و شبهه می اندازه.
مسول حراست بلافاصله گفت: آره درسته،تو هم به دوستت رضا بروز دادی و اون بیچاره رو راهی تیمارستان کردی.
آتیلا گفت: آقای عبدالهی رضا فوق العاده اصرار کرد و قسمم داد و گفت: من تحملشو دارم،ال هستم بل هستم، و گرنه،من قصد اون کارو نداشتم.
عبدالهی لحظه به لحظه مشتاق تر و کنجکاو تر می شد و هنوز هم ناباوری در چهره ش و سخنانش مشخص بود و ناباورانه گفت: آقای رادمنش من از هزاران نفر هم بشنوم باور ندارم،اگه با این چشمای خودم نبینم باور نخواهم کرد، من بعنوان یک نفر مشتاق و علاقمند نه مسول حراست،می خواهم گوشه ای از اون اسرار و نیروهای غیر عادی را ببینم.
آتیلا گفت: آقای عبدالهی جناب مولوی می فرمایند: (آفتابی کز وی این عالم فروخت * اندکی گر پیش آید جمله سوخت)، یعنی هر چند بقا و هستی همه موجودات از خورشید است اما همون خورشید هستی بخش اگر یک قدم جلو بیاید همه چیز رو به خاکستر تبدیل خواهد کرد. پس سعی نکن به اسرار خلقت نزدیک بشوی.
مسول حراست گفت: در این صورت فرق تو با من و دیگران چیست که تورو نمی سوزاند اما ما را می سوزاند؟
آتیلا گفت: آقای عبدالهی مجبورم باز هم از مولوی جوابتونو بدم، ایشان می فرمایند
 
هر دو گون زنبور خوردند از محل
لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل
هر دو نی خوردند از یک آبخور
این   یکی خالی و آن دیگر شکر
 
یعنی زنبور زرد و زنبور عسل هر دو از یک طبیعت غذا تهیه می کنند اما یکی به نیش تبدیل می کند یکی به عسل و یا هر دو نی از یک خاک و آب تغذیه می کنند، اما یکی به شکر تبدیل می کند و دیگری خالی است و بدرد بوریا می خورد. پس انسانها هم از نظر ظرفیت با همدیگر فرق بسیاری دارند، پیامبری که مرده را زنده می کنه کور را بینا می کنه، جاهلیت رو از بین می بره از نظر ظاهر با سایر انسانها هیچ فرقی نداره، اما قدرت آنها کجا و سایر انسانهای معمولی کجا، آقای عبدالهی این موجود دو پا اگه به قدرتهای نامحدود مسلح شود دنیا رو به آشوب می کشد. خداوند اول ظرفیت رو هدیه می کند بعد قدرت را و گرنه مثل سخن سعدی
 
تیغ   دادن   در   کف   زنگی   مست
به که آید علم ناکس را به دست
بدگهر    را   علم   و    فن   آموختن
دادن   تیغی   به   دست راهزن
چون سلاحش هست و عقلش نه ببند
دست او را ورنه آید صد گزند
 
عبدالهی گفت: آقای رادمنش طوری حرف می زنی آدم خیال می کند که تو واقعا صاحب قدرتهای اسرار آمیز هستی. کم کم این شایعات در خودتو هم اثر کرده و فکر می کنی خیلی خاص و ویژه هستی؟ مرد حسابی اینها را که می گویی برای پیامبران است،نه آدمهایی مثل من و تو.
آتیلا گفت: آقای عبدالهی من کی گفتم و یا ادعا کردم که من صاحب قدرتهای اسرار آمیز هستم خب من هم می گم هر کس قابلیت اسرار رو نداره، و اما در مورد پیامبران باید یه مطلبی رو به عرض برسانم که اونا در بُعد جان و روح به روح هستی پیوند خورده اند،یعنی جسم آنها یک ظرف و یا مَرکب است،ماهیت اسرار با جان برابر است نه با جسم، باز مولوی در این باره می فرمایند:
چون سِر و ماهیت جان مَخبر است
هر که او  آگاهتر با جان تر است
جان نباشد   جز خبر   در آزمون
هر که را افزون خبر جانش فزون
 
رسیدن به جان گسترده با این زندگی سراسر آلوده امروزی امکان نداره،چه برسد به کسی که در این وانفسای غربت اندیشه و اخلاق صاحب چنان قدرتهایی بشه، هنوز بشر پی به این اصل مسلم نبرده که هم چنان که تن به پوشش نیاز داره روح و روان هم به پوشش نیاز داره،آقای عبدالهی اگه الان فرمان برسد،که روح انسانها تجسم یافته و چند قدم راه بروند، آنوقت خواهی دید که چه وانفسایی هست هیچ کس متوجه نیست که روحش عریان است،روح باید لباسی از انسانیت بپوشد، لباس انسانیت عبارتست از،عدالت،انصاف و مروت، مردانگی،تقوی و هر آنچه که در تمامی فرهنگها و تمدنها یک اصل شناخته شده است.شما فکر می کنید این همه خودکشی،دیوانگی ،قتل و دزدی،تجاوز از چی ناشی می شه. از همون برهنگی روح و روان است دیگه.
مسول حراست گفت:آقای رادمنش این مسائل جای خود،اما منظور من این است که این شایعات در مورد تو صحت داره یا نه؟ آیا واقعاً تو این توانایی را داری که به یک گوریل سه متری تبدیل بشوی یا نه؟ اگر غیر از این است. پس دوستت رضا، چرا راهی تیمارستان شده.
آتیلا گفت: آقای عبدالهی من هر چقدر بگم باز تو برمی گردی به اول، و می خوای،منو وادار کنی، گوشه ای از قدرتی که دارم بتون نشون بدم، اما من نمی خوام بار دیگر مساله رضا پیش بیاد.
مسول حراست ،بانیش خندی که حاکی از تمسخر ناباورانه بود گفت: آقای رادمنش،من نه بچه ام، و نه هالو، صد سال از این داستانها برایم بگویی من باور نخواهم کرد حال نمی دانم این دوستت رضا چه دیده و یا چه ترفندی براش درآوردی که به اون وضع افتاده،چون امکان نداره و محال است که یک انسان به یک گوریل سه متری تبدیل بشه، این ها مال زمانی بود که بشر درک و شعور کافی نداشت و همه چیز را در سیطره نیروهای غیر طبیعی می دانست،من از تو خواهش می کنم، به این گونه شایعات دامن نزن، چون به نفعت نیست که مردم عوام بگن فلانی به نمی دانم گوریل و یا کبوتر و عقاب تبدیل می شه. مسول حراست یک ریز حرف می زد و به گزارشات که روی میزش بود نگاه می کرد،ناگهان چشمش به یک گوریل سه متری وحشتناک افتاد و از آتیلا هم خبری نبود، خواست فریاد بزند،نتوانست وحشت زده و با چشمان از حدقه درآمده به گوریل نگاه می کرد ،گوریل ترسناک یواش یواش به مسول حراست که در پشت میزش می لرزید، نزدیک تر می شد،رنگ مسول حراست مثل برف سفید شده بود، ضربان قلبش بشدت می زد. یک لحظه با زبان گرفته گفت:
ت،تو،تو، رادمنش هستی؟
گوریل سه متری گفت: آره آقای عبدالهی من هستم چه باور کنی و چه نکنی.
در همان لحظه مسول حراست در پشت میزش به زمین افتاد
آتیلا به شکل خودش برگشت و از اطاق حراست بیرون آمد.
بعد از مدتی عبدالهی بهوش آمد، و وحشت زده و هراسان از اطاقش بیرون دوید، و به هر دانشجو که می رسید می گفت: شما گوریل ندید؟ یه گوریل سه متری کسی ندید؟دانشجویان با تعجب به او نگاه می کردند، تا این که ازاطاق ریاست دانشگاه آن را به دفتر ریاست بردند، و از آنجا هم راهی بیمارستان شدند،


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, | 9:15 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |