ابزار وبمستر

سرمه دان زمردین قسمت دوم

قسمت دوم رمان سرمه دان زمردین از دوستان عزیز تمنا می کنم نظر خود را نسبت به این رمان بیان به فرمایند

-      گفتم اصلا نمی شه تشخیص داد که چه مشکلی داره و اون لرزش یه لرزش طبیعی نیست. دکتر گفت: عزیزم من که نگفتم مریضه و یا مشکل خاصی داره.
آنها در حال صحبت بودند که پرستار آمد و گفت:آقای دکتر این پسره حرفهای عجیب و غریبی می زنه، فکر می کنم هذیون میگه. همه به بالای سر آتیلا رفتند.
دکتر دیگری با تعجب به نوار قلب آتیلا نگاه  کرد و به دکتر معالج آتیلا نشان داد و گفت: آقای دکتر خیلی عجیبه ،این آقا دو تا قلب داره،ضربان یکی طبیعیه و دیگری فوق العاده بالاست ،من که چنین چیزی ندیده بودم.
آتیلا  با آن قامت کشیده و پرورش یافته روی تخت خوابیده بود وداشت با خودش حرف می زد. پرستاران با نگاه های حسرتباری تماشایش می کردند.
آتیلا می گفت: نجاتت می دهم،زمان رو بر هم می زنم، دیوسیاهو می کشم، تو مال منی. دل تاریخ رو می شکافم و تو را بیرون می کشم.
بعد از نیم ساعت آتیلا چشمان درشت و سیاه خود را باز کرد. مادرش ارنواز هم آمده بود،همه گریه می کردند،دوستانش و دانشجویان ،سالن اورژانس را پر کرده بودند. حتی مسئول حراست دانشگاه هم با دانشجویان آمده بود.
آتیلا چشمانش را به اطراف چرخاند و دید که مادرش و دوستانش در بالای سرش گریه می کنند روبه رضا کرد و گفت:رضا چه خبره؟ اینجا کجاست؟ منو برا چی آوردین اینجا؟
رضا گفت: آتی جون، تو ماشین حالت خراب شد مجبور شدم بیارمت بیمارستان،خدا را شکر که بخیر گذشت، بعد از یک ساعت آتیلا را از بیمارستان مرخص کردند.
گذشت زمان اندیشه ها و احساسات آتیلا را به واقعیت تبدیل می کرد و سرنوشت نامعلوم و اسرار آمیز ی را برایش رقم می زد. گاهی تصورات ناشناخته و گنگی در صفحه ذهنش ظاهر می شد. منشأ آن تصورات معلوم نبود. هر کسی که اسرار مهمی در سینه داشته باشد ،لااقل به یک یا دو تن از دوستان نزدیک خود بازگو می کند. اما اسرار آتیلا طوری بود که به هیچکس نمی شد گفت. این اسرار یک حس نوستالوژیک بسیار قوی در وجود آتیلا بوجود می آورد احساس بیگانگی می کرد. خاطرات مبهم و تاریک در ذهنش جان می گرفت،نمی دانست که آن خاطرات را کی و کجا زیسته و تجربه کرده است. از جمله خاطراتش آن بود که تصویر دختری فوق العاده زیبا و کشیده قامت صفحه ذهنش را فرامی گرفت. آتیلا نمی توانست حدس بزند که آن دختر را کجا دیده است. احساس ضعیفی می گفت که با آن دختر زندگی کرده است. اما هر چقدر به ذهنش فشار می آورد و خاطراتش را مرور می کرد به جا نمی آورد. وقتی تصویر آن دختر فرشته گون در باغ خاطراتش جلوه گری می کرد.یکی از دو قلبش در سینه بشدت می زد، و عشق شدید آن دختر تا عمق وجودش نفوذ می کرد. به همین خاطر تصمیم گرفته بود،آن دختر را هر کجا که باشد پیدا کند:کجایی فرشته ی من؟ چرا مثل عقاب بر من سایه انداخته ای ؟تو کی هستی؟خواهش می کنم خودتو بیشتر نشون بده. بگو من چه کار باید بکنم؟ سوالات بی جواب زیادی به ذهن آتیلا فشار می آورد. احساسات مبهم زیادی را تجربه می کرد،مهمتر از همه آنها احساس تنهایی و بیگانگی بود. گاهی حتی خانواده ش هم نمی توانستند به احساس تنهایی و بیگانگی او پاسخ بدهند.آتیلا  وجود خود را متعلق به زمانهای بسیار دور احساس می کرد،با این حال از تلاش خود برای جا انداختن اندیشه هایش دست برنمی داشت. او فیلسوف نبود اما در زندگی فلسفه خاص خود را داشت. در انتخاب دوست بسیار وسواس داشت. تنها دو نفر در زندگی آتیلا نقش  مهمی داشتند. یکی مادرش ارنواز بود و دیگری دوست صمیمی اش رضا. آتیلا سر هر فرصت مناسب برای دوستانش و سایر دانشجویانی که به او علاقمند بودند از مسائل مهم صحبت می کرد. از جمله آن مسائل این بود که می گفت: بشر از همان ابتدا که به زندگی اجتماعی روی آورده است،خود را اسیر اجتماع کرده و راه و روش اشتباهی را برای زندگی انتخاب کرده است. به اعتقاد او جوامع بشری وقتی شکل گرفته مثل غول سرکش بشریت را به بیراهه کشانده است.
انسانها تحت شرایط زمانی و مکانی مختلف عکس العملهای متناسب با شرایط نشان می دهند اما سایه سنگین یک عده در طول تاریخ عکس العمل های طبیعی بشر را سرکوب و عقیم کرده در نتیجه زندگی انسان در بستر غیر عقلانی جریان یافته است چنان که امروز هم شاهد این سیر غیر عقلانی هستیم این روند به بن بست خواهد رسید.
آتیلا همیشه با اساتید بحث می کرد یک روز درسر کلاس با استاد فلسفه غرب در مورد اشتباه بزرگ انسان در انتخاب روش زندگی بحث داغی در گرفت. استاد کمالی پرسید: آقای رادمنش،بشر در کجای کار اشتباه کرده است؟ آیا دلیل عقل پسند داری؟
آتیلا گفت: استاد خود حضرتعالی بهتر از همه ما می دانید که موضوع از چه قراره؟ وقتی به گذشته انسان نگاه می کنیم ،آنچه که بیش از هر چیز دیگر مشاهده می گردد جنگ است،تاریخ بشر ،بوی خون می دهد نه عطر زندگی،خب بدنبال جنگ فقر و فاقه دامن گیر انسان شده و میلیونها بی گناه به خاک مذلت و بدبختی افتاده اند ،حال علت چه می تواند باشد؟ برخلاف انتظار، مشکلات و بدبختی های رنگ وارنگ بر زندگی بشر سایه انداخته است. استاد عزیز اجازه بفرمایید با مثال ساده اثبات کنم که بشر در ابتدای راه اشتباه کرده است.شما یک مرداب را در نظر بگیرید، در مرداب حیوانات مردابی بوجود می آید، نظیر تمساح و مار و خرچنگ و امثالهم،چون فرهنگ مرداب چنین اقتضا می کند ،اما در دریای زلال، ماهیان زیبا و لذیذ بوجود می آید چون فرهنگ دریای زلال چنین اقتصا می کند، پس نتیجه می گیریم که اگر فرهنگ بشر، مردابی باشد مردابیان پر فریب و پوست کلفت صحنه گردان زندگی خواهند شد، و اگر فرهنگ بشر زلال و براساس  عقل و عشق بنا گردد، انسانهای فرشته گون درصدر امور قرار خواهند گرفت. در جوامعی که حس پرخاش، طمع ورزی، قلدری رشد یابد، باید نتیجه گرفت که آن جوامع مردابی هستند و بسوی نابودی پیش می روند،استاد همین قدر باید دانست که انسانها با تعامل و همکاریهای عقل سلیم می توانند بهشت واقعی را در زندگی خود بوجود آوردند،در غیر این صورت اگر با همین روال پیش بروند،با دست خود خودشان را نابود خواهند کرد.
استاد گفت: پس این تمدنها و این فن آوری ها چگونه بوجود آمده اند.
اگر بشر با هم دیگر تعامل نداشت این همه پیشرفت انجام نمی گرفت.
آتیلا گفت: استاد اجازه بدین با یه مثال این سوالتنو جواب بدم. ببینید در یک برکه کوچک هر چقدر هم زلال باشد، چند نوع ماهی و به چه اندازه می تواند بوجود بیاید ؟خب معلوم است بزرگترین ماهی آن برکه از یک کیلو تجاوز نمی کند اگر دریاچه باشد ممکن است چند نوع آبزی پیدا بشه و از نظر جثه هم شاید به ده پونزده کیلو برسه. حال دریا را در نظر بگیریم خوب تنوع گونه های آبزیان افزایش یافته و ماهیان کوچک و بزرگی بوجود خواهد آمد، حالا اقیانوس کران ناپیدا را در نظر بیاورید، ماهیان و بهتره بگیم آبزیان دویست- سی صد تنی را فقط در اقیانوس بی کران می توان یافت. انواع و اقسام ماهیان ریز و درشت ،زیبا و به ظاهر زشت در اقیانوس می توان سراغ گرفت، استاد عزیز اگر در چندین نقطه این کره تمدنهای گوناگون شکل گرفته فقط و فقط استعداد ناقص بشر را به نمایش گذاشته اند، اگر یک تمدن بشری شکل می گرفت،آنوقت استعدادها و قابلیتهای کل بشریت در یک ظرف ریخته می شد و بشر می توانست همه قله ها را فتح کند اما حالا این به ظاهر تمدنهای ناقص که مانند بچه نارس و ناتمام بدنیا آمده ،به جز دردسر و اختلاف افکنی برای بشریت حاصلی نداشته است، دلیل این پراکندگی ها هم وجود این مرزهای جغرافیایی است، یعنی دومین اشتباه بزرگ بشر این است که هنوز هم  دو دستی به مرزها چسبیده و برای حفظ آن ارتش ها و سلاحهای مخرب و چی و چی و چی را بکار می گیرند و همان تمدن ناقص را رودر روی بقیه بشر و تمدنها قرار می دهند. دانشجویان با علاقه و کنجکاوی زیادی گوش سپرده بودند و مثل این که استاد فلسفه غرب هم علاقمند شده بود تا بحث به همان منوال ادامه پیدا کند به همین خاطر پرسید: آقای رادمنش از مرزهای جغرافیایی گفتید شما با مرز مخالف هستید یا موافق؟ آتیلا گفت: استاد،به نظر جنابعالی کل جوامع بشری از وجود این مرزهای جغرافیایی چه نفعی می برد؟ البته که هیچ، این مرزها سرپوشی برای تسلط و اقتدار حکومت ها و کسانی است که در سودای سروری خوابهای شیرین می بینند.جناب استاد با یک حساب سرانگشتی می توان به خسارتهای نجومی مادی که وجود مرزها بر کل بشریت تحمیل می کند اشاره کرد ،برای حفظ و حراست این مرزها این همه ارتشهای عریض و طویل این همه دستگاه های امنیتی و جاسوسی و ضد جاسوسی،این همه کارخانجات اسلحه و مهمات سازی، هواپیما های جنگی، ناوهای جنگی و و و ...را سرپا نگه داشته اند و اگر یک روز دیوانه ای در راس حکومت قرار بگیرد امکان داره همه بشریت روبه دیار عدم بفرسته :تازه علاوه بر آن این همه اختلافات قومی و مذهبی و نژادی و ... هم در داخل همین مرزها صورت می گیرند و یا هم چنان که اشاره شد عوض این که استعداد و قابلیت کل بشریت در یک ظرف به هم رسیده و با قدرت تمام متجلی گردد، این مرزها باعث شده ،تمدن اصیل بشری،در داخل مرزها بصورت نیم بند و ناقص شکل بگیرد.
اگه در جهان یک حکومت و یک دولت وجود داشته باشد، اونوقت هزینه های سرسام آوری که برای نگهداری تمامی ارتش های جهان و سایر مسائلی که برای حراست مرزها لازم است ،برای رفاه و آسایش ملتها صرف شده و کل کره ی زمین به بهشت برین مبدل می شود و انسانها بدون واهمه از گزمه و گزیر و خان و بیگ،در هر کجا که دلش خواست زندگی خواهد کرد ،آنوقت دیگه بشر در زیر فشار استرس و ترس از جنگ جهانی خرد نخواهد شد. آنوقت یک تمدن بسیار غنی بر ویرانه های این مرزها سربر خواهد کرد، که بعد از هزاران سال دیگه هم انسان با این روش جهان داری آن را تجربه نخواهد کرد. آنوقت فرهنگها و بینش ها تعدیل خواهد شد و دیگر هیچ پدری روی زیبای دخترش را با اسید نمی سوزاند چرا که دخترش با یک پسر مورد علاقه ش حرف زده است ،استاد صدها مورد را می توانم از زیانهای این مرزها بشمارم، و هزاران مورد حسن هم برای جهان یک دست می توانم بشمارم.
استاد گفت: آقای رادمنش اگه منظورتون حکومت جهانی باشه زمینه هاش داره آماده می شه اما این طوری نیست که شب بخوابی و فردا بلند بشی بگن تمامی مرزها برچیده شد و دیگه همه آزادند و هر کجا دلشون خواست می توانند زندگی کنند.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:, | 13:39 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |