روباه پی برد که شیر جوان یعنی جلاد گرفتار انقلاب درونی شده است به همین خاطر گفت:
گفت بر جلاد خود روبه که هان
عقل را از بند ظاهر وا رهان
گردباداست اینکه بینی خنده نیست
خنده ام راگر بدانی عالمیست
قفل راز خنده ام گر بشکند
شاه را بنیاد هستی بر کند
شیر جلاد با شنیدن سخنان روباه به فکر فرو رفت و پیش خود گفت نکند حق این این روباه را مثل ان پشه که برای نمرود فرستاده بود برای نجات این جنگل فرستاده است پس بهتر است تندی نکنم
شیر باخود گفت هان تندی مکن
تیز باش واین همه کندی مکن
کودکی بگذاروچندی مرد باش
چشم ظاهر بین خود را خاک پاش
پشه ی شاید فرستادست حق
مزد آه نیمه شب دادست حق
چرخ بازیگر چه بازیها نمود
در لباس زاغ بازیها نمود
گر زمان فتنه ی آید به سر
سر بر آرد باز نمرودی دگر
زانکه بی نمرود آتش گل نکرد
زانکه بی انگور شیطان مل نکرد
گر نبودی خلق .شیطان رجیم
کی زدی هل من مزیدی آن جهیم
می زداید ظلمت شب را به ماه
ماه را گا هی در اندازد به چاه
عالمی را گاه ویران می کند
کرم را در سنگ پنهان می کند
چیست راز خنده این روباه را
کین چنین لرزاند تخت شاه را
شاید این روباه پیکان بلاست
بهر این جنگل سفیر کبریاست
زشت باشد ترس و وحشت شیر را
باید از جان بگسلم زنجیر را
ترس باشد مرگ صد ها آرزو
ای تفو بر ترس و بر ترسو تفو
ترس باشد زینت خرگوش وموش
شیر اگر ترسد نه دل دارد نه هوش
هر کجا ترس است ظلم آنجا خوش است
ظلم از روز ازل احمق کش است
این همه ببر وپلنگ وگرگ وشیر
چیست علت گشته بک تن را اسیر
آن نهنگان ودلیران را چه شد
صولت کرار شیران را چه شد
وای بر شیری که روبه می کشد
لقمه ی را بار ذلت می کشد
روبه از ظلم وستم آگاه شد
از چه شیری این همه گمراه شد
روباه کاملا از تحولات درونی شیر آگاه شد و فرصت را غنیمت شمرد تا بوسیله شیر جوان سلطان ظالم را از زندگی سراسر بد بختی حیوانات بیرون کند به همین خاطر با مهربانی و با کلمات حکمت آمیز شیر جوان را چنین مخاطب قرار داد:حال باهم به سخنان روباه گوش می کنیم
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید