ابزار وبمستر

راز خنده 2

اهل جنگل جملگی خردو کلان

همصدا با نعره هایش هر زمان

گر غزالی از غزل می کرد یاد

دود مانش لاجرم دادی به باد

خرس را خواب زمستانی نبود

هول شیرش خواب از سر می ربود

گر خری می کرد سر خود عرعری

نفله ش می کرد از خود خر تری

سر بسر جنگل پر از تشویر بود

شیر بود وحرف"حرف شیر بود

گر که سلطان شیر بود وشیر گیر

هیبتش می کرد شیران را اسیر

لیک همچون شیر سا مانش نبود

عزت شیران نگهبانش نبود

در حصاری کرده ماوا روز وشب

جمله اعوانش زوی اندر تعب

...................................

هرکه گردد بار خاطر یار را

می گشاید قفل دل اغیار را

آنکه بر دل نقش نا زیبا رند

سنگ بر آیینه ی فردا زند

خلاصه همه ی اهل جنگل از ترس

شیر بر خود می لرزیدند تا اینکه یک روز سخت مریض شد ونتوا نست سر پا خود را نگهدارد اطرا فیانش همه پزشکان را از چهار گوشه جنگل جمع کرده و به بالای سر سلطان آوردند

تیر دردی از کماندار قضا

عاقبت بسوی سلطان شد رها

خسته شد جان و تن شیر عرین

کرد شیرمرگ در جانش کمین

جای فرمان ناله هایش پر کشید

وز دهان وچشم وگو شش سر کشید

رانده شد شیر از بهشت عافیت

بر سرای درد وظلمت عا قبت

بهر درمان انجمنها ساختند

دسته دسته بر کرانها تاختند

هرکجا بودی طبیب کاردان

جمع شد پیروجوان ازهرکران

هرطبیبی نسخه ای پیچیدزود

لیک درد از نسخه اش پیچیده بود

از طبقها ادعا وتجربت

یک جوی حاصل نشدزان معجزت

درد اگر قفل است درمانش کلید

بی کلیدی قفل کی آید پدید

قفل سلطان هر کلیدی را شکست

رشته ی امید را از هم گسست

همه پزشکان هر چه در توان داشتند بکار گرفتند اما نتوا نستند سلطان را درمان کنند اطرافیان شیر بدست و پا افتادند ودو باره جلسه کردند تا راهی پیداکنند.

حلقه زد بار دگر ببرو پلنگ

هریک از بیچارگی گیج وملنگ

آنکه از آیینه رو پنهان کند

درد زشتی را کجا درمان کند

هرکه جاری شد به جوی خویشتن

مهر عزت زد به روی خویشتن

شیر لرزان در پی امداد بود

گرکه در نقش خودش  استادبود

هرکه عاشق نیست صادق کی شود

بردم جانبخش لایق کی شود


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, | 15:48 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |