دوستان عزیز قبلا در مورد مثنوی راز خنده توضیحاتی دادم این مثنوی داستانی که هم داستانش جدید است و هم شعرش نزدیک به دویست بیت است وداستان جذابی را در دل خود می پرورد.دوستانی که به مثنوی ها ی روایی علاقمند هستدن می توانند آن را از اول بخوانند .
حال قسمت هشتم را با توضیح نکات مهم میآورم.
در قسمت گذشته گفتیم که شیر جوان که به عنوان جلاد روباه خندان را برای کشتن می برد انقلابی در درونش پیدا شد وروباه متوجه تحولات شیر جوان شد و فرصت را شکار کرد تا از جلاد خود بر علیه سلطان ظالم استفاده کند.
روبهک از انقلاب حال شیر
شد همان از روزن چشمش خبیر
گنج فرصت یافت روبه آن زمان
کرد افسون اژدهای گنج بان
واژه هارا بر حریر مهر بست
نرم نرمک بردل دشمن نشت
گفت:هان ای آیت حسن و جمال
در شجاعت شیر باشد بی مثال
گفت:چندی چشم جان را باز کن
تا به اوج لامکان پرواز کن
گر گشایی چشم جان خویشتن
باز می یابی تو آن خویشتن
گربیابی از حقیقت آن خویش
باز یابی درد و هم درمان خویش
گر نیابی علت بود و نبود
فهم دانش را در این عالم چه سود
شیر را با کشتن روبه چه کار
یا که روبه چون کند شیری شکار
هر کسی دارد نشان خلق خویش
لقمه ای در خورد باید حلق خویش
در نمود تو روان حکم قضا
بی نمود تو. بود شیری فنا
حکم گردون در صفای گلشن است
چشم جان از حکم گردون روشن است
هر کجا ظلم است و فقر است و فنا
جعل باشد حکم و فرمان قضا
این همه ظلم و ستم در جنگل است
از قضا نبود یقین از انگل است
حکم گردون و قضا حکم دل است
گر چه حکم دل کمی هم مشکل است
دل چو لایق شد خرد فرمانبر است
کشتی جان را به ساحل رهبر است
عقل اگر از ریشه اش گردد جدا
روبهی .چون شیر. گردد مقتدا
گر تو خواهی عقل را یاری کنی
گلشن دل را تو گلناری کنی
جان بگیرد جنگل از حکم قضا
از سموم این خزان گردد رها
فاش گردد بر تو راز خنده ام
عمر باقی را نمایی بنده ام
ساعتی فرمانبرم باش ای جوان
تا که فرمانت شود عمری روان
روباه با سخنان حکیمانه شیر را شکار کرد واو را نسبت به سلطان ظالم تغییر داد شیر جوان غرق حیرت شد ونتوانست به روباه آسیب بزند چون سخنان حکمت آمیز روباه اورا به سلطان بد بین کرد
غرق در دریای حیرت بود شیر
شد شکار تیر روباه اسیر
دل چو خالی شد زطغیان هوس
مرغ جان آزاد گردد از قفس
حق تجلی می کند از هر نمود
هر نمودی جز سفیر حق چه بود
در نمودش گل کند گر روبهی
بهتر از صد شیر یابد آگهی
راه وصل دل چرا هموار نیست
زانکه از دل رهبری در کار نیست
پیل را در پای شه قربان کنید
راه وصل کاخ را آسان کنید
عقل اگر چاهی زند در راه دل
خواهد افتاد عاقبت در چاه دل
خلاصه شیر تصمیم خود را گرفت .چون روباه گفته بود یک ساعت در فرمان من باش وبه گفته من عمل کن تا هم این جنگل از ستم رها شود و هم تو به پادشاهی برس.
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید