دوستان عزیز در رمان سپیگان شعری در مور ایران هست که دوس دارم شما عزیزان نیز اون شعر زیبا رو دیده باشید.
ای عزیزان بخدا دلگیرم
دگر از زنگی خود سیرم
رهزنان سفره و نانم بردند
شبروان گوهر جانم بردند
پیکرم زخمی صد شمشیراس
سینه آماج هزاران تیر است
تنم از یورش طوفان لرزید
دلم از سم ستوران لرزید
سینه ام مدفن صدها راز است
آسمانم تهی از پرواز است
سد امید به سیلاب شکست
شوکران جام می ناب شکست
شیرهایم همه در خون خفتند
جان بلب زکر وطن می گفتند
گرگها گله و میشم بردند
کرکسان بره زپیشم بردند
غم تنهایی عجب جانکاه است
چشمهایم نگران در راه است
شب بی ماه و شب تنهایی
درد بی همرهی و رسوایی
روز گاری من عزیزی بودم
سر به دامان فلک می سودم
روز گاری من اهورا بودم
بهترین مامن دنیا بودم
سرخ رو بودم و سبزینه قبا
چمن آرای دل اهل صفا
فخر می کرد به من ملک زمین
در برم داشت چو رخشنده نگین
کلبه ام بوی شقایق می داد
عطر معشوقه و عاشق می داد
اینک افسرده دل و مسکینم
خون دل می خورم و غمگینم
تو چه دانی زمن خانه خراب
نقشهایم همگی نقش بر آب
کرکس اینک سر بازی دارد
جغد سر بر پر او می ساید
رستم و بابک و ستارم کو
غیرت تیغ شرر بارم کو
خسته ام خسته ی دورانم من
مدفن عشقم و ایرانم من
ای جوانان من ای شیر دلان
طاقتم طاق شد از دست خزان
همتی تا ز غم آزاد شویم
باز هم خرم و آباد شویم
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید