باز هم یکی از داستانهای مینی مالیستی را از کتاب مصیبت نامه عطار انتخاب
کرده ام که در این داستانک عطار از قول یک دیوانه بنام بهلول بر حاکم ظالم میتازد وبدون ترس و واهمه اورا به باد انتقاد می گیرد.
عزیزان به این نکته مهم توجه داشته باشند که علارغم ادعای غربیان که پیدایش داستانهای مینی مالیستی را به خود اختصاص می دهند قرنهاست که بزرگان ما از این قالب داستانی برای بیان پند و نصیحت استفاده می برند
چنانکه قبلا نمونه آن را آوردم و الان هم یکی دیگر از داستانک های عطار را می آورم :
بامدادی شهریاری شاد کام
داد بهلول ستمکش را طعام
او به سگ دادآن همه تا سگ خورد
آن یکی گفتش که هر گز این که کرد
از چنین شاهی ندارد آگهی
چون طعام او سگان را می دهی
این چنین بی حرمتی کردن خطاست
کار بی حرمت نیاید هیچ راست
گفت بهلولش خموش ای جمله پوست
گر بدانندی سگان این آن اوست
سر به سوی او نبردندی به سنگ
یعلم الله گر به خوردندی زننگ
ببینید از این بدتر و ازاین گزنده تر که کسی می تواند به یک حاکم ظالم بتازد.
سلطان غذای لذیذی را به بهلول می دهد و بهلول آن غذای لذیذ را به سگان محله می دهد و یک نفر آنرا می بیند وبه بهلول اعتراز می کند که چرا غذای سلطان را به سگان می دهی.
بهلول با عجله به آن شخص می گوید خاموش باش که اگر سگان بشنوند که این غذا از طرف سلطان است آن را نمی خورند.
از دوستان عزیز می خواهم که به فرهنگ غنی و پربار خود که دنیا از آنها سود می جوید پشت نکنند.
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید