گیاه تشنه
تا نخوابیدست باد فتنه ها،فریاد من
شعله را ماند که از طوفان رساتر میشود
گوش ها از پنبه ی افسانه سنگین گشته اند
مزرع جان زان سبب هرروز بی بَر می شود
در کویر زندگانی هر گیاه تشنه ای
شعر باران را چه مشتاقانه ازبر می شود
نوعروس شعر را همسر بغیر از عشق نیست
وَرنه در کابین شیخ زُهد ابتر می شود
دل شکستن رسم دیرین است درآیین عشق
بشکند آیینه،تصویرش مکرر می شود
عشق پاک ما نه در بند هوا و نفع ماست
در قفس شاهین و عنقانیز بی پر می شود
بی خبر از حال خود در زندگانی مرده ایم
گه نسیمی بهر گلشن زهرِ صر صر می شود
زندگی گر طعم افلاطون دهد زهر است زهر
همچو خوراکی که در رگ خون اژدر می شود
زندگی همچون عسل شیرین و چون گل ساده است
از دم و دود شماها تیر و خنجر می شود
در سبوی زندگانی جز زُلال آب نیست
خاک از آب است (ثالث) پر زِ گوهر می شود
بناب(ثالث)
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید