دیشب ناصر خسرو رادر خواب دیدم که با موهای ژولیده و موزه های پاره و وصله دار با یک ردای رنگ و رو رفته روی سنگی نشته و به سوی کویر یزدخیره گشته بود.من اورا شناخته و نزدیکش شدم و سلام دادم و گفتم استاد تورا آشفته می می بینم سبب چه می تواند باشد. ایشان آهی کشیده و گفتند:فرزندم برگی چند از سفر نامه مانده بود و آن چند برگ را اندر احوال بی مثال دریاچه چیچست نوشته بودم که ناگهان بادی سخت ازوسط دریا بر خواست و آن صفحات را از دستم در ربود و از قضا آن اوراق اندر هوا غلطی زده و به کویر یزد افتادند.حالا منتظر نماینده یزد هستم که اوراق من را از کویر بر گیرد وباز گرداند.پرسیدم استاد در احوال دریاچه چیچست چه نوشته بودید؟ایشان جواب دادند نوشته بودم :اندر ولایت آذرآبادگان دریائی هست عجیب که معدن نمک است این دریا منافع سر شاری دارد واندر آبادانی ولایات پیرامون نقش عمده دارد.اما از آنجا که بعضی اجانب چشم طمع در ولایات آذزآبادگان دوخته اند ،بایستی این دریا خشک گرددو
تا این ولایات جایشان را با کویر یزد عوض کرده و دیگر هیچ دیده طمعی نسبت به این ولایات آباد دوخته نگردد.لاکن دست طیعت در کار شد تا برای سوختن دماغ اجنبی ،این دریا به کویر بدل گردد و ساکنان آن با میل و رغبت همراه دریای خود در کویر یزد اسکان یابند و کویر یزد را به ولایات آذر آبادگان بکوچانند تا اجانب دست طمع را کوتاه فرمایند.حال بادی خشماگین از دل دریا بلند گشته و اوراق مرا همراه خود به کویر یزد برده تا رای و نظر کویر را نسبت به این امر مقدس جویا گردد. بعد پرسیدم استاد پس چگونه رئیس جمهور ما بر خلاف دست طبیعت عمل می کند و می خواهد اجازه ندهد این دریاچه بخشکد؟ استاد فرمودند: فرزندم از من برای تو وصیت ، این که ،حقیفت خودش ساخته می شود اما دروغ را می سازند.سوال دیگری را هم می خواستم بپرسم،با خرخر پدر بزرگم از خواب پریدم.
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید