ابزار وبمستر

درد تنهائی

 

                                            درد تنهائی         

به تنگ آمد دلم از درد تنهائی نمی دانی

شدم از عشق تو مجنون و سودائی نمی دانی

گواه اشک و آهم در فراقت این رخ زرد است

پناهم روز و شب شد باده پیمائی نمی دانی

زبس درد دل خود را به ماه آسمان گفتم

شده همدرد این مسکین و شیدائی نمی دانی

تو آن رویای شیرینی زتعبیرت فرو ماندم

کنون ماندم میان شرم و رسوائی نمی دانی

دگر فریادو زاری هم کلید حل مشکل نیست

چه سان بزم سکوتم شد تماشائی نمی دانی

دل ویران {ثالث}را عمارت کن به لبخندی

شده کارش غزلخوانی و.غوغائی نمی دانی

 

                                    {ثالث




نظرات شما عزیزان:

سایا
ساعت13:10---6 بهمن 1392
..خسته ام

.. از این همه تلاش

.. از این همه جنگیدن برای زندگی کردن .. برای خوب زندگی کردن

.. ساده زندگی کردن

.. برای بودن .. برای خوب بودن

.. احساس آدمی رو دارم که توی آتیشه .. اگه بمونه توی آتیش میسوزه

.. اما دیگه توان فرار کردن از آتیش رو هم نداره

.. انگار این زندگی و این دنیا اصلا قصد نداره روی خوبش رو هم به من نشون بده

.. یا این زندگی داره خیلی به من سخت میگیره

.. یا من خیلی سخت گرفتم این زندگی رو

.. هر چی که هست

.. از وقتی یادم میاد ..دارم تلاش میکنم برای رام کردن زندگی .. دارم میجنگم

.. خسته شدم از این همه جنگ

.. دلم یه آرامش همیشگی میخواد

.. یه خواب ابدی


سایا
ساعت13:06---6 بهمن 1392
نشسته بر گلوی من


صدای بغز بی سبب


ندیده ام به چشم خود


بجز جلای اشک غم


از آن دمی که رفته ای



پرنده ای غزل نخواند


نه عطری از گلی رسید


نه در طلوع صبح من


نشاط بر رخی رسید


جهنمی شده است غمت


از آن دمی که رفته ای



چه بی رخت هوا بد است


چه بی ستاره گشته است


همیشه می چکد به من


ز قصه شبانه ام


از آن دمی که رفته ای



غمت به پیش گریه ام


کبوتری نشسته است


که از دیار پر گلت


شکوفه ای گرفته است


از آن دمی که رفته ای



فضای با صفای من


بدون چشمک شبت


چه بی ستاره گشته است


از آن دمی که رفته ای



خدا کند که چشم من


دوباره دیده ور شود


به نور پاک چهره ات


که کور و ناتوان شدم


از آن دمی که رفته ای


سایا
ساعت13:05---6 بهمن 1392
باز رمیدم منِ دلسوخته

در گنهی خام ولی سوخته

دیدن چشمان پریشان تو

روی مرا حُرم رُخت سوخته

حاصل تقوای من این سال ها

در ره دنیا و دلم سوخته

گفتن حالم به نزاری چه سود

مقصد و مقصود مرا سوخته

یکدفعه اسباب کرم بر گشا

مرهمی افکن به دل سوخته

ساز کن آهنگ وفایت به ما

ساز و نوا زخمه به دل سوخته


سایا
ساعت13:03---6 بهمن 1392
هوس یخبندانی سخت کرده ام


در غمت پشت به بخت کرده ام


در این ابتدا شور من گریه شد


به یادت شبان گریه سخت کرده ام


سایا
ساعت13:02---6 بهمن 1392
خواندنی بود نامه پایانِ ما!
دیدنی بود جای اشکت بر خدا....!

خاطراتم رنگ آبی می نمود
جوهر مشکی غمم را بر گشود

بعد یک پیغام بی حد سلام
گفته بودی میروی و والسلام

رفتنت ای نازنین آغاز بود
گور من آن نامه دلباز بود

سینه ام آتش گرفت از رفتنت
شعله کرد خرمن به پوشال غمت


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : شنبه 5 بهمن 1392برچسب:, | 11:58 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |