دوستان عزیزم امروز مولود دیگری از عروس طبعم متولد شده است.یک غزل ،اما نمی دانم چرا حال و هوای ای مولود تازه متولد شده مرا به یک حس نوستالوژی فرو می برد.در هر حال دوس دارم شما دوستان هم این غزل را بخوانیدو در صورت امکان نظر تون را بنویسید.می دانید،فیلسوفها می گویند از ناقص کامل نمی زاید .اون رو پروین اعتصامی اینگونه بیان کرده است{ازکوزه برون همان تراود که در اوست}کسانی که از نظر فکری و فرهنگی رشد قابل ملاحظه ای یافته اند ،به هنر و هنرمند ارزش خاصی قائل هستند و انچه که در درونشان هست دیگر کینه و عداوت نیست،بلکه نظر سازنده است.چون درونشان از آلایشها پاک شده است
درواقع کسانیکه هنوز دلی پر از کینه و عداوت دارند اهل مطالعه نیستند پس چه بهتر بدون ال و بل غزل را را شروع کنیم.
زدی آتش به جان بی قرارم
کجائی تاب این آتش ندارم
بجان آرزومندم ببخشای
زعشق نارسیده شرمسارم
زچشمانت ندارم تاب دوری
مرا سیراب کن ای چشمه سارم
مرا حاصل زدیدارت مه من
دلی دیوانه باشد یادگارم
به یاد خنده هایت گریه کردم
تو ای سیمین تن سیمین عذارم
من از معراج چشمانت نگردم
بگردانند اگر در پای دارم
نمی روید وفا دیگر زخاکی
نه یاری،درد،یاری در،دیارم
رسد روزی، اگر چه دیر باشد
بدانی ملک دل را شهریارم
چنان از جام لبهای تو مستم
رود هیهات از سر این خمارم
دل بی کینه {ثالث}کیمیا شد
اگر عمری به بست انتظارم
{ثالث}
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید