عقاب (استاد محمود داداش رستمی ثالث بناب)
پیرمردی یافت یک تخم عقاب
سوی خانه ره کشید او پر شتاب
خانه اش پر بود از مرغ و خروس
هر یکی زیباتر از تازه عروس
تخم را بر زیر مرغی وانهاد
تا بر آید جوجه والا نهاد
مدتی بگذشت یک یک جوجه ها
سر بر آوردند تا از بیضه ها
پابه پای مرغ آن دردانه ها
نک زنان رفتند سوی دانه ها
جوجه ها دنبال مادر نک زنان
شد مقلد آن عقاب بی نشان
آنچه مرغان را طبیعت ساز کرد
آن مقلد یک به یک آغاز کرد
روزها و ماهها بگذشت زود
رنگ ضعف و کودکی زانها زدود
شاهباز اوج عزت مرغ سان
چشم حسرت دوختی بر آسمان
آسمان در باورش جایی نداشت
نقش یک پرواز دردل می نگاشت
جایگاهش کوچه و پس کوچه بود
همچو مرغان دانه از گل می ربود
می رمید از بچه گربه همچو موش
می کشید او بار ذلت را به دوش
کودکان گه دم کشیدی گاه پر
گاه مرغی نک زدی بر فرق و سر
این همه می دید لاکن منگ بود
زانکه با مرغ زبون همرنگ بود
از قضا روزی پی روزی روان
رفت بر پای درختی دل گران
خاک برهم زد چو مرغان آن عقاب
تا بیابد قوت خود را از تراب
هرچه کاوید عاقبت چیزی نیافت
لاجرم از خاک بازی رخ بتافت
دل غمین افسرده زار و ناتوان
دید ناگه خویش را در آسمان
چرخ می زد آسمان زیر پرش
آفتاب زر نشان تاج سرش
گفت این خواب است یا بیداری است
عالم مستی ست یا هشیاری است
دید ناگه دشت را دهشت گرفت
مرغ و دد را جملگی وحشت گرفت
دشت خالی شد ز مرغ و دد تمام
چرخ می زد همچنان آن خشخرام
دید زان بالا عقاب تیز پر
جفت خود را ناتوان ودیده تر
چون شهاب آمد ز بالا بر زمین
دید جفتی لاغر اندام و غمین
گفت ای یار این چه وضع و حالت است
این چه رفتاری و این چه ذلت است
از چه رو پابند این خاک آمدی
تیره روز و منگ و غمناک آمدی
غرق حیرت بود بیچاره عقاب
بهر پاسخ می نمود او پیچ و تاب
سرگذشت خویش یک یک شرح داد
از گل و خاک و لجن میکرد یاد
این چنین دادش جواب آن تیز پر
چون نداری تو ز اصل خود خبر
زان سبب پابند خاک و گل شدی
این چنین ویلان و بی حاصل شدی
تو عقابی آسمانها جای تست
کوهها و ذروه ها ماوای تست
خویش را تو ماکیان پنداشتی
تخم ذلت دردل خود کاشتی
فکر هر کس رهبر اعمال اوست
جسم را بگذار هان کان یک سبوست
فکر تو زندان جسم توست هان
بشکن این زندان و خودرا وارهان
خویش را باور کن و پرباز کن
خود فراتر از مکان پرواز کن
هرکسی در بند فکر خود بود
آنچه اندر فکر آید آن شود
زانکه خود از ماکیان نشناختی
خویشتن را در بلا انداختی
تو عقابی لیک فکرت ماکیان
زان نداری الفتی با آسمان
خیز و خود را وارهان از فکر پست
تا شوی بالایی و بالا پرست
آن عقاب مرغ پرور دیده تر
کرد بر چنگال و بال خود نظر
ناگهان پر زد به اوج آسمان
در زلال آسمانی شد نهان
شعر : استاد محمود داداش رستمی( ثالث) مدیر تحصیلات تکمیلی دانشگاه آزاد اسلامی بناب