ابزار وبمستر

شعرزمان {سپیگان}داستان.مطالب متنوع

بیا که رشته جان نقد دل نثار شماست

نمانده صبر،دل ودیده بی قرار شماست

من آن گلم که مرا رنگ وبوی وشادابی

ازآن نسیم نفسهای مشکبار شماست

واعتراف می کنم عشقت ظهوریک منجی ست

رها کن از غم ودردم که کار،کار شماست

نسیم گشتم وگشتم هوای صد گلشن

ندیدم آنچه در آیینه بهار شما ست

بیا،تمام دل از غیر، پاک خالی شد

بیا که لیلی این دل در انتظار شماست

چقدر تشنه وصل توام نمی دانی

دوای درد من آن لعل آبدار شماست

من از قبیله مستان دائم الخمرم

که قبله گاه من آن دیده خمار شماست

قسم به چشم تو(ثالث)اسیروسوسه نیست

اگر چه وسوسه ایمان روز گار شماست




تاريخ : جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:, | 15:18 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

سیندیریب قلبیمی یاندیردی منی

بیر یالان عشقه ایناندیردی منی

اوتوبان دردی اوتوز دوم ائوزومی

من اوتوز دوقجا اوتاندیردی منی

گئجه لردن قارا گونلر یاشادیم

بئزدیریب غملر اوساندیردی منی

تله سیردیم یتیشم مقصده من

گوزلرون گورنه یوباندیردی منی

کعبه حسنوه پروانه یدیم

نقدر عشق دولاندیردی منی

عشقوین لای لاسی بیر کورپه کیمی

اویدوروب گاهدان اویاندیردی منی

                   {ثالث}



تاريخ : چهار شنبه 24 ارديبهشت 1393برچسب:, | 8:54 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

امروزها عده ای کاسه های داغ تر آش در مورد مذاکرات دولت با قدرتهای جهانی  حرکتهایی مبنی بر دلواپسی انجام می دهند. من نه با مذاکره کار دارم و نه با تخریب کنند گان ونه چیز دیگر فقط سوالی دارم از کسانی که  دلواپس هستند هر چند این حرکت شما با نظر رهبری ناسازگار است.اگر شما بلدید دلواپس باشید پس چرا این   حربه را در مورد این همه مشکلات که گریبان گیر مردم به خصوص قشر جوان را گرفته استفاده نمی کنید. این وضع بیمارستانها   این وضع بیکاری  .تورم. ناراحتی های روحی و روانی. جوانان نه کار دارند نه می توانند ازدواج کنند .تعداد بیکاران سر به فلک کشیده  چرا در این موارد  دلواپس نیستید.؟ پس معلوم است که دلواپس  این هستید که  دوران سروری تون رو به اتمام است .اگر مردی در میان شما هست به این سوالات جواب بدهد وگرنه   این های و هوی تان پشیزی ارزش نخواهد داشت. قدم باید اندر طریقت نه دم//که اصلی ندارد دم بی قدم   

 

دلواپس مردم باشید                    



تاريخ : دو شنبه 22 ارديبهشت 1393برچسب:, | 13:5 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

آقای هاشمی رفسنجانی در دیدار با اعضای شورای مرکزی سازمان نظام روان شناسی و مشاوره از  افزایش بیماریهای روانی در کشور  اظهار نگرانی کرده اند.در جواب باید گفت:

آقای هاشمی وقتی شادی را موسیقی را و امید را از دست مردم بگیرند و بجایش  مرثیه های اعصاب خرد کن بدهند

انتظار داری مردم روحیه داشته باشند و روان سالم داشته باشند. آقای رفسنجانی تا تفریحات مورد نظر مردم و موسیقی و شادی

 به مردم بر نگردد روز به روز روان مردم مریضتر خو اهد شد.و هیچ کاری هم نمی شود کرد.



تاريخ : یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:, | 13:28 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

سلام دوستان.

امروز وظیفه هر فرد ایرانی است که از مردم وکشور خود در بربر بی عدالتی ها و بد اخلاقی ها  و کژ فهمی هادفاع کند.البته شاید کسانی حرفی برای گفتن دارند اما می ترسند  نظرات خود را مطرح کنند. من این قول را به  شما می دهم که الخائن و خائف خائن باید بترسد نه خادم  هیچ نیروئی جرئت ندارد کسانی را که برای اصلاح امور جامعه قیام کرده اند تعرض کند.

من از این وبلاگ به جناب علم الهدای امام جمعه محترم مشهد می گویم که  حاجی شما بخش وسیعی از کشور مارا در زیر  نفوز کلام خود دارید چرا باید از فلترینگ به  ترسید چرا هیچ امیدی در گفتار تان دیده نمی شود.شما مردم را چی فرض کرده اید، حاجی بخدا در هر خونه یا لااقل در اکثریت قریب به اتفاق خانه ها ، تمام دستگاههای گیرنده و حتی فرستنده موجود است .امروز پیر و جوان و زن و مرد همه چیز را  بهتر از امثال شما می دانند  و می فهمند و بخوبی تجزیه و تحلیل می کنند. شما بهتر است باز نشست شوید تا یک روحانی جوان و خوش فکر به جای شما ایفای وظیفه کند امثال شما  از گوشه های این کشور آویزان شده اید و اجازه نمی دهی از زمین بلند شود پس بهتر است باز نشسته شوید تا حق به حقدار برسد .



تاريخ : یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:, | 12:30 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

جناب دکتر روحانی  در مورد تهاجم فرهنگی گفت:

جامعه را در برابر تهاجم فرهنگی باید واکسینه کرد نه استر لیزه.

حال جای سوال اینجاست که آقای روحانی سالهاست از اینگونه حرفها زده می شود. اما چگونه  باید جامعه را  واکسینه کنیم؟.راه حل خود شما در این مورد چی هست. حرفی و سخنی می گوئید و آن را رسانه ای می کنید اما برای عملی شدن آن ،راه حل عملی نشان نمی دهید.  آقای روحانی  تا زمانی که یک عده تند رو در راس امور هستند و  زمان و مکان را درک نمی کنند و سیر   فرهنگ را درک نمی کنند ،این  سخنان فقط بدرد رسانه ها می خورد.با کمال تاسف یک عده هستند که تا فاجعه ای  به وقوع نپیوندد   مسائل را درک نمی کنند و به فکر چاره نمی افتند.ما شاعر و نویسنده و میشه گفت معلم هستیم از شما استدعا داریم که راه حل عملی را  در این رابطه بفر مایید تا ما  با جوانان این گونه بر خورد کنیم.البته کسی که از جامعه می خواهد با تمام توان برای شکست  بت آزادی قیام کند،این گونه سخنان را باید بگذاریم دم کوزه و آبش را بخوریم



تاريخ : یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:, | 11:58 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

سلام دوستان.                   درسهائی که از یک چوپان آموختم.

فصل بهار که مانندنوعروس به حجله کوهستان قدم گذاشت ،عشایر و ایلات وسایل لازم خودشان را بار اسب و الاغ کرده و گوسفندان را به دامنه های سخاوتمند کوهستان کوچ می دهند. و چندین ماه سال را  در کوهستان  چادر زده و زندگی می کنند . یکی ازآشنایان ما هم جز این دسته است یعنی از عشایر  است.زمستان گذشته از من قول گرفته بود که بهار  امسال چند شب  در کوهستان مهمانش باشم .از خدا پنهان نیست و از شما چه پنهان من نیز سخت مشتاق بودم تا ضمن این که از بهار و طبعت  وحشی استفاده کنم ، از نزدیک نیز، با زندگی عشایر آشنا شوم.خلاصه هفته گذشته این سعادت نصیبم شد و  با خانواده راهی کوهستان شدیم.وقتی وارد آنجا شدیم هوای پاک و تصفیه شده از ما استقبال کرد دومین استقبال کنندگانمان سگهای قوی هیکلی بود ند که اگر  صدرالین،پسر  آشنا ی مان بدو خودرا نمی رساند و به دادمان نمی رسید و مارا خلاص نمی کرد ،الان استخوانهای مارا کرکسها  نک می زدند. بوی خیس خاک باران خورده و  علفهای  وحشی  واقعا سکر آور بود. در دامنه  کوهستان هفت چادر بزرگ و کوچک برای  کاربردهای مختلف در کنار هم  بر پا شده بود.هوا ابری بود  .هوای ابر آلود منظره خاصی به کوهستان بخشیده بود ،خلاصه به چادر اصلی رسیدیم بعد  ازخوش و بش و تعارفات معمول ، کفش و لباس کوهستان پوشیدیم و تا عصر  در دامنه های سرسبز و پر گل و سنبل  دهها نوع سبزی و تخم کبک وو..پیدا کردیم.شب    صدر الدین پسر  فامیلمان  برای پذیرائی از ما   گوسفندی را سر برید  و اجاق را  آماده کرد و ماهم کمکم به چادر مهمان که از همه چادر ها بزرگتر بود رفتیم .تا غذا آماده شود  پیشنهاد  چند نوع بازی رفت تا سر گرم شویم.   من با یه حسرت خاصی رو به فامیلم کردم و گفتم : فلانی  بخدا   شما باید قدر این مکان بهشت  گونه را بدانید   چون در اینجا کسی نیست که به شما امر و نهی  کند . اینجا قانون هم خودتان هستید نه با ماموران   بی ایمان سر و کار دارید ونه ... براش توضیح دادم که الان شهر ها با جهنم برابری می کند و... فامیلم که نامش صمد است و ما مش صمد صدایش می کنیم،همچنان به چهره من خیره شده بود  آخر سر با یک حالت خاصی گفت:   استاد ببخشین من نمی دانم شما در دانشگاه چه چیز هائی یاد می گیرین ؟ همین قدر   ما در دانشگاه طبیعت  درسهائی را که یاد می گیریم  در عمل به درد ما می خورد .اما  آموخته های شما فقط برای سخرانی و مقاله  خوب است.راستش من از گفته او کمی جا خوردم و از او پرسیدم که: شما از طبیعت چه در سهائی یاد گرفته اید ؟ایشان با همان قیافه حق به جانب گفت:فلانی،ما چوپانها برای هدایت گله گوسفندان به وسیله احتیاج داریم. اگر شما از دور نگاه کنید  در دست ما چوپانها یک چماق کلفت می بینید. و خیال می کنید که  ما برای  بر گرداندن گوسفندان و هدایت آنها  از چماق کته کلفت استفاده می کنیم .در حالی که ما در کنار چماق ،یه  چوب باریک نرم و نازک  هم داریم  که از دور دیده نمی شود. وقتی  خواستیم که  گوسفندی را  از رفتن به جای دیگر باز داریم  از آن چوب نرم استفاده می کنیم نه از چماق. اما بعضی از حاکمان فقط چماق  بدست گرفته اند و از چوب باریک و نرم خبری نیست. وبرای هدایت جامعه وبرگرداندن  کسانی که راه کژ می کنند،از چماق استفاده می کنند به همین خاطر  مردم  گاها وحشت زده   می شوند و نفرت  جای  محبت را می گیرد و قوانین دینی در نظرشان  ظلم و زور و شکنجه می شود .حق هم دارند چون  بجای چوب نرم و نازک از چماق استفاده می کنند .دوم باید بدانید که ما برای اینکه  توله سگ در بزرگی   دست به شیر و ماست نزند  به وسیله  همان شیر اورا در کودکی تنبیه می کنیم تا دیگر  به طرف شیر نرود   یعنی اول شیر را می جوشانیم  بعد پوزه توله سگ را به شیر گرم فرو می بریم تا دهانش بسوزد  و همان ترس تا پایبان عمرش  با او هست و دیگر به طرف شیر نخواهد رفت. نکته این  است کسانی که می خواهند ریشه دین را قطع کنند  مثل شیر گرم از خود دین  استفاده می کنند .یهنی چهره خشن و رعب آور دین را اعمال می کنند تا کسی  دیگر  تمایلی به دین نداشته باشد. این را بدان، که چه مامور جزء و چه مجتهد و هرکس دیگر اگر برای امر به معروف و نهی از منکر  و اجرای قوانین دینی از چماق استفاده کرد،بدان که یا جاهل است و یا خائن.در حالی که دین برای  آسایش و آرامش انسانها آمده است متاسفانه در کشور ما هم گاها به جای چوب نرم و باریک از چماق برای برقراری احکام دین استفاده می کنند. کسانی که از ته دل ایمان دارند همیشه نکات مثبت و آسان دین را تبلیغ می کنند. اما کسانی که اصلا ایمان ندارند  و می خواهند دین ریشه کن گردد، سعی می کنند چهره خشن دین و مذهب را در زندگی  مردم پیاده کنند. تا زودتر  اصل دین را از بین ببرند.امروز در کشور ما هم خائن و جاهل دست به دست هم داده و  مومنان واقعی را کنار زده و با اعمال زور و ارعاب  تحت عنوان قوانین دینی  می خواهند دین را ریشه کن کنند و تقریبا موفق هم شده اند و هیکس به این مساله اهمیت نمی دهد. دیگر این که برای  سلامت دام و لذیذ بودن گوشتش ما هر غذائی را به گوسفند نمی دهیم  و در هر مرتع  نمی چرانیم اما حاکمان ما اصلا به این مسئله اهمیت نمی دهند و  نمی خواهند بفهمند که نوع تغذیه در شخصیت و  اخلاق و رفتار مردم  تاثیر مستقیم دارد چرا می گویند  گوشت  دامنه های سهند  لذیذ و مغزی هست به همین خاطر است که ما گوسفندان را  در هر جائی نمی چرانیم.دیگر این که یک نظر بسیار مزخرف در بین مردم هست و این که می گویند   برا حکومت کردن باید عرب را سیر نگهداشت و ایرانی را گرسنه. من این قول را به شما می دهم اگر یک روز این گله گرسنگی بکشد فردا صد چوپان   چماق بدست هم نمی توانند گله را   جمع و جور و هدایت کنند اما اگر سیر باشند تنها یه پسر بچه کافی هست. پس نباید مردم را گرسنه نگهداشت. خلاصه تا نصف شب حرف زدیم . وقتی این سخنان را از یک چوپان شنیدم به تمام آموخته های خودم با دیده شک و تردید نگاه کردم و از آن روز سعی کرده ام دیدم  را نسبت به خیلی از مسائل  عوض کنم.                    



تاريخ : شنبه 20 ارديبهشت 1393برچسب:, | 10:4 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

سلام دوستان

با یکی از همکارانم  سر موضوعی حرف می زدیم  البته مو ضوع در حول و حوش هزینه های زیادی بود که دولتیان به بودجه کشور تحمیل می کنند زیرا به خاطر حذف مسائل زیادی از دست رس مردم هزینه میکنند.مانند فلترینگ و سانسور فیلم و به نظر من نیاز نیست چون مردم در کمترین زمان ممکن جایگزین می کنند...این دوست استادم گفت که  حکومت و مردم ما  در حال حاضر در یک دور معیوب گرفتار شده ایم  که کسی تکلیف خود را نمی داند باید یه سیاه  چال ما رو بکشد به دل خو تا همه نجات یابد. نظر شما دوستان چی هست.



تاريخ : پنج شنبه 18 ارديبهشت 1393برچسب:, | 13:16 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

ملت مارا برای ندیدن.نخوردن.نرفتن.نپوشیدن.نخندیدن.راحت نزیستن.نکردن.ونه نه نه نه ....خلق کرده اند و حاکمان مارا برای نشنیدن. عمل نکردن. ندادن. و نه نه نه و...

عادت داده اند.



تاريخ : چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393برچسب:, | 17:30 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

ترک سر می کنم و ترک تو سرور نکنم

این تو بودی که نبردی بسر این پیمان را

{ثالث}



تاريخ : چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393برچسب:, | 17:11 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

داغ دریا ساحل آلوده است

هرچه گویم غیر از این بیهوده است

{ثالث}



تاريخ : سه شنبه 16 ارديبهشت 1393برچسب:, | 14:8 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

دوستان فارغ از هر گونه گریایشات فکری و مذهبی  در زیر موضوعی را از زبان یه دختر پانزده ساله عربستانی کپی میکنم که این دختر بر اساس فتوای مفتی های عربستانی بدون ازدواج  خود را در سوریه در اختیار  دها  خرابکار گذاشته و از ملیت های مختلف به این دختر تجاوز کرده و اورا حامله هم کرده اند و اسم این عمل شنیع را جهاد نکاح نهاده اند. حال  مغز من یکی از تحلیل این مسئله  سوت می کشد و واقعا نمی توانم  درک کنم که این دیگر چه نوع فرایندی هست. حال خودتان بخوانید و قضاوت کنید و ببینید که مفتی ها به خاطر  ساقط کردن یه حکومت دست به چه کارهای حیوانی می زنند

نفرین خدا بر شکم و زیر شکم باد

کاخ هنر و عشق از این دو شده بر باد

آفت زده از حاصل جانش نبرد سود

از زیر و زبر تانکند خویشتن آزاد

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران؛ این دختر عربستانی که سه ماه پیش به سوریه سفر کرده بود، پس از بازگشت به عربستان و اعطای عنوان قهرمانی جهاد نکاح توسط مفتی های عربستان گفت که کسب این موفقیت را مدیون انرژی بالا و زحمات شبانه روزی و تلاش و همت والای رزمندگان اسلام است عایشه می گوید من برای تقرّب به خداوند، این جهاد را انجام دادم و از خداوند می خواهم که این جهاد را از من قبول بفرماید.

دختر ۱۵ساله قهرمان جهادنکاح+عکس
 
 
عایشه می‌گوید من دختری باکره بودم اما به محض ورود به جهاد نکاح توسط چندین نفر دوشیزگی خودم را فدای اسلام کردم! و در این مدت مشکل رزمندگان زیادی را حل کردم و اکثر مجاهدانی که با من جهاد داشتند از الجزایر، اتیوپی، چچن و مغرب بودند، هم اکنون هم حامله هستم و من می دانم که این فرزند در آینده یکی از مجاهدان بزرگ راه اسلام خواهد شد!
منبع: مشرق
انتهای پیام/
 


تاريخ : سه شنبه 16 ارديبهشت 1393برچسب:, | 11:28 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

نفرین خدا بر شکم و زیر شکم باد

کاخ هنر و عشق از این دو شده بر باد

آفت زده از حاصل جانش نبرد سود

از زیر وزبر تا نکند خویشتن آزاد

                            {ثالث}



تاريخ : سه شنبه 16 ارديبهشت 1393برچسب:, | 10:50 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

سلام دوستان .من قضاوت نمی کنم آن را به  دوش شما می گذارم این نوشته را از یک سایت برداشتم  چون  خیلی از این حافها شنیده ام  .این درد دل جوان موفق و کار آفرین است که به جرم موفقیت  در امر تجارت ،این مسئولان بی وجدان چه به روزگار این جوان آورده اند البته گوشه ای از درد دل این جوان است اگر این گونه باشد فاتحه بر این کشور!!!!

اما هزار افسوس
 
فقط به «گناه موفق بودن» و «قد برکشیدن» از هر سو مورد بغض و تهدید بودم. در شهری که در آن در حال راه‌اندازی تعدادی واحد صنعتی بودم و درآمدهای خارج از کشور خودم را در آن صرف می‌کردم، مسوولان شهر به جای پشتیبانی و تمجید، تمام سعی خود را می‌کردند که کمرم را بشکنند. اداره صنایع از دادن مجوز یک واحد تولیدی پوشاک، خودداری کرد تا اینکه مجبور شدم موافقت اصولی را از بازار بخرم. استانداری به بهانه تجاوز به حریم، برای خرابی دیوار کارخانه بلدوزر اعزام کرد و در نهایت ضربه کاری را رئیس اداره دارایی شهر به من وارد کرد. این خادم ملت، نامه‌ای بلند و سراپا کذب به مقامات بالا نوشت که آن شخص از دادن مالیات فرار کرده و حق ملت را باید از حلقومش درآورد. به این ترتیب با وارونه کردن موضوع، من را که در حال ساخت کارخانه آن هم از پول صادرات بودم، با یک برگه مالیات ساختگی ممنوع‌الخروج کردند. ضربه‌های دیگر یکی پس از دیگری وارد شد. هنوز در آغاز راه پیروزی‌های بزرگ بودم که در دام کوتاه‌بینان کینه‌توز و خانمان‌سوز حکومتی گرفتار شدم. مدیرکل قدرتمند آن سازمان توانا هم که گفته بود: وقتی مثل سیب رسیده شدی، زیر پا له‌ات می‌کنم. وقت آن فرا رسیده بود، دیگر از سایه خودم هم می‌ترسیدم. در فضای شرکت ترس و لرز حکومت می‌کرد. از هر تلفن و ترددی نگرانی‌ها اضافه می‌شد. دیگر از طرح‌ها و ایده‌های نو خبری نبود، زندان را هر روز در نزدیکی خود می‌دیدم. همسر و فرزندان خردسالم، ترس و ناامیدی را در هر لحظه زندگی حس می‌کردند. ماه‌ها با ترس و بدتر از ترس، روزگارم سیاه شده بود.
 
در اطراف مرز ده‌ها دفتر و کارمند و مدیر و طرح و قرارداد و هزاران موقعیتی که هر روز از دست می‌رفت. در این سو چندین شرکت و کارخانه و آرزوهای رو به خاکستر شدن. وقتی بازرگانی جوان و خودساخته، مأموران دولت را با تازیانه در پی خود روان بیند، مگر می‌تواند زندگی کند، چه برسد به نو‌پردازی و پیشرفت، خلاقیت و شکوفایی... بعد از ماه‌ها جنگ روانی، بالاخره به دادگاه فراخوانده شدم و ساعتی بعد با چشمان بسته و سر تراشیده در زندان.
 
به یاد دارم وقتی در آهنی سلول به رویم بسته شد، احساس آرامش کردم و بعد از مدتی بی‌خوابی، آرام خوابیدم. آنقدر ماه‌های قبل از آن در ترس و نگرانی به سر برده بودم که در این آخر خط، برای شبی طعم آرامش را در سلولی انفرادی حس کردم که البته دیری نپایید. مگر من که بودم که در زندان انفرادی باید تنبیه می‌شدم. من که مبارز سیاسی نبودم، آدمکش و قاچاقچی و گروهک و معاند و جاسوس و تروریست نبودم مگر یک بازرگان، یک کارآفرین، چقدر جثه و جربزه و شهامت و مقاومت دارد که باید با انفرادی شکسته شود. من یک جوان روستایی، با وابستگی شدید به خانواده و عشقی عمیق به همسر و فرزندانم، اهل شعر و مولانا و چهار‌بیتی و دو‌تار و مسلمان و نمازخوان در حد مردم عادی، شکننده و عاطفی برای شکستن و تسلیم ‌شدن و به زانو در آوردن من، که همان تهدید، همان ممنوع‌الخروجی، همان عتاب و تهدید، هزار بار کافی بود برای خاکستر کردن بازرگانی جوان و نوپا، که چشم‌بند، سلول و بازجو لازم نیست. آیا هرگز شنیده‌اید که فعالان اقتصادی و بازرگانان و کارآفرینان، به شهامت و شجاعت و مبارزه سیاسی و نهراسیدن از زندان، شهرت یافته باشند بلکه بازرگان و کارآفرین‌جماعت، همیشه در فضای امن و امان، به جنب و جوش می‌آیند و میدان‌داری می‌کنند وگرنه خانه‌نشینانی می‌شوند که اندوخته خود را حفظ کنند و به چشم نیایند.
 


 

بیماری اقتصادی و نسخه‌های ناروا
 
ظلم مضاعف در حق گوهرهای کارآفرین همین نکته است، آنها در هیاهوی مبارزه با سرمایه‌داری و فساد، نفی و دفع شدند، از اول انقلاب در موج و توفان چپ و چپ‌زدگی، مدیران کارآمد و صاحبان صنعت و تجارت، به تحریک تئوریزه‌شده و برنامه‌ریزی‌شده چپ‌هایی که هنوز در دنیا زنده بودند، به کنار زده شدند یا خانه‌نشین یا فراری یا ساکت و سر در گریبان شدند. نسل بعدی و بعدی کارآفرینان نیز اصلاً از خاک سر بر نزد.
 
در یک کلام، اقتصاد موجودی زنده، با‌روح، با‌انگیزه است. روح اقتصاد از دم گرم کارآفرینان و نواندیشان و نوابغ، هر لحظه شاد و بانشاط می‌شود.
 
راز رخوت و فسردگی اقتصاد ما نیز در آزردگی روح آن است. اقتصاد ایران ما، از بازار سهام و خصوصی‌سازی و رفع تحریم و وام و ارز و طلا جان نمی‌گیرد. دست نگه دارید، این بیمار هنوز دچار مرگ مغزی نشده است. اعضایش را قطع و تقسیم نکنید. دست نگه دارید، بیماری را عمیق‌تر نکنید، تحت عنوان خصوصی‌سازی آن را به حریصان نسپارید، از گرداگرد بالین این جسم رنجور دور شوید، هیاهوی سیاست‌زدگی و دزدگیری و فاسدکشی درمان این بیمار نیست، عقوبت مجرمان مالی از هر نوعی که باشند، نزد محکمه عدل، چونان هر جرم دیگر، ظرف و قانون خود را دارد، هیچ ارتباطی با «درمان» این بیمار ندارد. بر بالین این بیمار، انواع کمیسیون‌های مبارزه با فساد حاضر نکنید، جرم‌های مالی را از هر نوع که باشند، در ترازوی عدل قانون باید سنجید چنان که جرم‌های اخلاقی و فرهنگی و سیاسی در ظرف قانون سنجیده می‌شوند، عقوبت جرم مالی مانند هر جرم دیگر، در قانون تعریف شده و نباید آن را به عنوان درمان بیماری اقتصاد، نسخه کرد.
 

 



تاريخ : دو شنبه 15 ارديبهشت 1393برچسب:, | 17:38 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

ای مرغ خوش آواز و سحر خیز کجائی

دلها شده از مهر تو لبریز  کجائی   

بی تو چمن افسرده و گلها کر و لال اند

برخیز و دگر باره شرر ریز کجائی

                       {ثالث}

                 



تاريخ : دو شنبه 15 ارديبهشت 1393برچسب:, | 12:38 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |