ابزار وبمستر

رمان سرمه دان زمردین قسمت سیزدهم

 

اومد، اون عقرب یکی از دیوهای خطرناک است نامش قانقال است،چند دقیقه صبر کن اونجا،
هجیر که رنگ به چهره نداشت از اطاق خارج شد و پیش دخترانش رفت و از ساغر که بزرگتر از صهبا بود پرسید: چطور متوجه شدید. ساغر گفت: داشتیم می خوابیدیم که تو سقف اطاق یه چیز وحشتناکی می پره بعد  دیدیم  که همون عقرب بود که داشت می پرید،وقتی می خواست به ما نزدیک بشه از پنجره کوچک رو به حیاطمون یه نور سبز رنگی بهش زد و اون همانجا افتاد به کف اطاق و ما هم جیع کشیدیم، هجیر به اطاق بچه ها،برگشت و دید که آتیلا با کسی دارد حرف می زند،خواست برگردد با اشاره رعد به آتیلا ایستاد،رعد او را افسون کرد تا بتواند از بچه ها و زنش در نبود آتیلا محافظت کند، اما هجیر رعد را نمی دید، بعد از اتمام افسون.آتیلا گفت بابا از این به بعد باید بیشتر مواظب بچه ها و مامان باشید،چون وضع خطرناک است، هجیر گفت: منظورت را نمی فهمم.
آتیلا گفت: بابا ،دیوها در زمان سلیمان نبی می خواستند در زمین برا خودشون حکومت تشکیل بدند در نتیجه به آزار و اذیت مردم پرداختند و عده زیادی را دیونه کردند اونم نه دیونه معمولی بلکه اونارو مثل ربات در اختیار خودشون می گرفتند تا براشون کار کنند، سلیمان به وزیرش آصف برخیا دستور داد رمز موفقیت دیوها را کشف کند،اونم فهمید که همه این کارهای عجیب و غریب رو بوسیله جادوی سیاه می کنند سلیمان که فهمید دیوها به جادوی سیاه دست پیدا کرده اند،
سالها با آنها مبارزه کرد و بعد از سالیان دراز موفق شد جادوی سیاه را از اختیار آنها خارج کرده و همه دیوها را به طبقه سوم زمین تبعید کند، متاسفانه الان دوباره دیوها به جادوی سیاه دست پیدا کرده اند.
و از طرفی فهمیده اند که سلیمان نبی فوت کرده الان جرئت یافته اند بار دیگر به روی زمین اومده می خواهند دوباره با انسانها مبارزه کرده و آنها را از روی زمین برانند و خودشون مالک زمین بشوند، آنها یک عده از دیوها را که موفق شده اند از زندان طبقه سوم فرار کنند بوسیله جادوی سیاه به انواع قدرتهای مخرب مسلح کرده اند تا زمینه حضور دیو سیاه را که رهبر دیوهاست فراهم کنند، یک عده از دیوها به جسم حیوانات اهلی و وحشی حلول کرده اند تا به انسانها حمله کنند و آنها را دیوانه کنند،این عقرب هم جز و همون دیوهاست که نامش قانقال است، این دیو از غواصان سلیمان بود، یکی از خطرناک ترین دیوهاست، اگه اونو تکه تکه کنی هر تکه ش به عقرب کاملی تبدیل خواهد شد.
اون بطور موقت بیهوش شده، یعنی بیهوشش کرده اند، باید از اینجا دور بشه،
هجیر که با وحشت و هراس به سخنان پسرش گوش سپرده بود،با حیرت تمام گفت: پسرم،تو اینارو از کجا می دونید؟
آتیلا نگاهی به رعد انداخت و گفت: بابا اونچه که لازم بود بهت گفتم،لطفا بیش از این چیزی نپرسید، فقط اینو بدونید تو هم افسون شده اید هر چند خطری تو رو تهدید نمی کنه اما باز هم باید مواظب باشی چون تا زمانی که جادوی سیاه در اختیار اوناست،ما کار چندانی نمی توانیم بکنیم، ما سعی می کنیم گوهر شب چراغ و جادوی سیاه رو پیدا کنیم، تا آنموقع مواظب خودتون باشید و به چیزهای مشکوکی نزدیک نشوید. حتی اون گربه رو نیز ببرید به چای دوری رهایش کنید، چون امکان داره از طریق اون گربه بهتون آسیب برسونندهمچنانکه به تن طوطی مامان حلول کرده بودید. حالا هر چه بهتون گفتم فقط پیش خودتون می مونه حتی سعی کنید به مامان هم نگین چون اگه این اسرار فاش بشه مردم امنیت روانی خودشنو از دست می دهند، و حیوانات سالم را نیز از بین می برند.
هجیر گفت: پسرم،تو تنهایی چطور مخوای در مقابل این همه دیو خطرناک که خودشون هم دیده نمی شوند مقاومت کنی؟
آتیلا گفت: بابا. شما نگران من نباشید من به حد کافی کمک دارم شما فقط مواظب خودتون باشید هجیر برگشت و خواست از اطاق بیرون برود، اما مثل اینکه سوالی اذیتش می کرد، در نتیجه برگشت و گفت: پسرم می خوام یه چیزی ازت بپرسم،جون من راستشو بهم بگو،؟
آتیلا گفت: بابا من کی دروغ گفتم اینم دومی باشه؟
هجیر گفت: منظورم دروغ نیست،منظورم اینکه اصل مساله رو بهم بگو،
آتیلا گفت: چیه بابا، بگو تا بهت بگم؟
هجیر گفت: موضوع اون صدای چنگ اینکه اونو از از دوران کودکی می شنودی چیه؟
آتیلا گفت: بابا،من فکر می کردم اون صدا رو در عالم توهم  می شنوم به این دلیل به کسی نگفته بودم در ضمن می ترسیدم بگن دیونم، اما اخیراً بهم ثابت شده که توهم یا خیالبافی نیست، حتی صدای اون چنگ زن را نیز شنیده ام. انشاء.. در فرصت مناسب به سراغش خواهم رفت الان کاری ضروری جان مردم است،چون دیوها خیلی خطرناک هستند می ترسم یه وقت همشون از طبقه سوم زمین بیان بالا اونوقت دیگر کاری نمیشه کرد،
هجیر سر در دامن اندیشه و خیال اطاق را ترک کرد.
رعد بعد از رفتن هجیر به آتیلا گفت، اگه بموقع مطلع نمی شدم الان خواهرانت دیو شده بودند.من اینو می برم به ماموران ویژه خود بدهم تا اونو به طبقه سوم زمین بفرستند ،اگه بهوش بیاد مشکل میشه اونو گرفت.
***
روز بروز اتفاقات عجیب و غریبی در شهر رخ می داد از طرفی شهرت آتیلا و قدرتهای فوق طبیعی او دهان بدهان می گشت،هر کس براساس باور خود و سوابق ذهنیش در مورد حوادث شهر و نیروهای آتیلا اظهار نظر می کرد،دانشجویان شدیداً به آتیلا مجذوب شده بودند و همواره اطرافش پر بود این اقبال و توجه دانشجویان به آتیلا برای مسولان دانشگاه به یک کابوس وحشتناک تبدیل شده بود. انواع نسبتها به او می دادند گاه شیطان پرست معرفی می کردند گاهی جادوگرش می خواندند اما اراده او محکم تر از این حرفها بود که با این نسبتهای ناروا بلرزد و از پا بیفتد، آتیلا به هر مشکلی که برمیخورد اراده ی قوی او آن مشکل را ذوب می کرد. آتیلا بعد از اتمام مهندسی کامپیوتر براساس علاقه ای که به فلسفه داشت آن رشته را نیز ادامه می داد. او فلسفه را اساس دانش بشر می دانست. سعی می کرد فلسفه را کاربردی کند و گرههای کور جوامع بشری را باز کند. دو قطب متضاد در مقابل آتیلا قرار داشت یک عده از عالمان و اساتید دانشگاه که شدیداً با فلسفه بافی آتیلا مخالف بودند، و یک عده که بسیار هم بودند جوانان و دانشجویان بودند که گفته های آتیلا را اکسیر سعادت می دانستند.آتیلا به تغییر و تحول و پیشرفت در همه شئون زندگی بشری عشق می ورزید هر چند فیلسوف نبود اما فلسفه خاص خودش را داشت. شهرت کارهای عجیب و غریب ش و قدرتهای مافوق طبیعی ش شور و اشتیاق خاصی در بین جوانان به پا کرده بود و این شور و اشتیاق مانند بختک به آرامش پیرمردان عینکی افتاده بوده همیشه با استادش که فلسفه غرب را تدریس می کرد جر و بحث داشت. یک روز مثل همیشه بحث بود و ادامه بحث به وجود قدرتهای فوق طبیعی در وجود انسان رسید، استاد فلسفه غرب بشدت آن را رد کرد،آتیلا یک مرتبه بلند شد و از کلاس بیرون رفت.
بعد از چند دقیقه با یک لامپ دویست ولتی در دست به کلاس برگشت. و در جلو چشمان زل زده استاد و دانشجویان ،لامپ دویست ولتی را بدست راست گرفت یک مرتبه لامپ با تمام نورش روشن شد. مدت سه دقیقه لامپ روشن ماند و در آخر از شدت ولتاژ برق لامپ ترکید. چشمان استاد فلسفه غرب داشت از حدقه بیرون می زود،دانشجویان حیرت زده،کف محکمی زدند استاد با عصبانیت در حالی که می گفت: فقط جادوگر کم داشتیم کلاس را ترک کرد بعد از قهر و رفتن استاد، دانشجویان به دور آتیلا حلقه زدند و هر یک سوالی می کردند آتیلا به پشت میز استاد رفت و مثل استاد مجرب و مانند یک خطیب توانا به سوال دانشجویان پاسخ گفت یکی دانشجویان دختر که بین دوستانش به تو دار و مرموز بودن معروف بود سوال کرد، آقای رادمنش می خواستم نظرتون را در مورد تاثیر باورهای مختلف در زندگی انسان را بدونم؟
آتیلا گفت: خانم دادخواه،بشر از اون زمان که پی به لزوم زیست جمعی پی برد و در پی ایجاد اجتماع برآمد اولین و مهمترین نقصی که در زندگی اجتماعی بدان پی برد قانون بود،یعنی پی برد که زندگی اجتماعی نیاز به قانون و نظم امور داره، بدنبال آن، حکومتها شکل گرفت تا قانون را اعمال و پشتیبانی کنه. با گسترش جوامع استعدادهای فردی و جمعی ظهور کرد.
اما یک عده برای ارضاء غرایز و اشتهای سیری ناپذیر حرض و طمع خود شروع به دستکاری باورهای بشر نموده و آن را به زندگی اجتماعی و فردی پیوند زدند
در نتیجه دو نوع زندگی در جوامعه پیدا شد،یک زندگی براساس باور و اعتقاد و دیگری زندگی براساس خواست  و جوشش درونی، البته زندگی براساس درون و خواست انسان در شعاع زندگی براساس باور رنگ باخت و طرد شد، و چه بسا کسانیکه زندگی خود را نه براساس باور بلکه بر پایه خواست درونی تنظیم می کردند. گرفتار انواع و اقسام عقوبتها شدند.
به این خاطر عرض می کنم که بشر در انتخاب راه و روش زندگی اشتباه کرده است چون زندگی براساس باور تغییر پذیر نیست در حالی که انسان در سایه پیشرفت علوم،فنون و هنر در هر عصر علایق و سلایق و ذوق متفاوتی را احساس می کند که با زندگی آمیخته به باور در تضاد است. بشر اگر راه و روش زندگی خود را عوض نکند همیشه در بحران خواهد زیست. بعنوان مثال هزاران سال است که قبیله ای در استرالیا و آمازون همون زندگی رو ادامه میدند چون براساس باورهای جادوگرانشان شکل گرفته است. بشر اگه می خواد زندگی سعادت مندی داشته باشه لااقل باید باورهای خود را از طبیعت ذاتی خود استخراج کند.
یکی دیگر از دانشجویان پسر پرسید:آقای رادمنش اگه صلاح بدونید در مورد حوادث اخیر یه توضیح روشن بهمون بدین؟

آتیلا گفت: البته قبل از جواب سوالتون یه توضیح مختصر لازمه و اون اینکه متاسفانه تکیه انسانها فقط به عقل حسابگرد در استدلال و نتیجه گیری، جایی برای باور به نیروهای فوق طبیعی نگذاشته است بهرحال حوادثی در شهر اتفاق افتاده و با کمال تا



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, | 9:19 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |