ابزار وبمستر

دوستی شتر و موش

موشي كه مهار شتر را مي‌كشيد
موشي, مهار شتري را به شوخي به دندان گرفت و به راه افتاد. شتر هم به شوخي به دنبال موش روان شد و با خود گفت: بگذار تا اين حيوانك لحظه‌اي خوش باشد, موش مهار را مي‌كشيد و شتر مي‌آمد. موش مغرور شد و با خود گفت: من پهلوانِ بزرگي هستم و شتر با اين عظمت را مي‌كشم. رفتند تا به كنار رودخانه‌اي رسيدند, پر آب, كه شير و گرگ از آن نمي‌توانستند عبور كنند. موش بر جاي خشك شد.
شتر گفت: چرا ايستادي؟ چرا حيراني؟ مردانه پا در آب بگذار و برو, تو پيشواي من هستي, برو.
موش گفت: آب زياد و خطرناك است. مي‌ترسم غرق شوم.
شتر گفت: بگذار ببينم اندازة آب چقدر است؟ موش كنار رفت و شتر پايش را در آب گذاشت. آب فقط تا زانوي شتر بود. شتر به موش گفت: اي موش نادانِ كور چرا مي‌ترسي؟ آب تا زانو بيشتر نيست.
موش گفت: آب براي تو مور است براي مثل اژدها. از زانو تا به زانو فرق‌ها بسيار است. آب اگر تا زانوي توست. صدها متر بالاتر از سرِ من است.
شتر گفت: ديگر بي‌ادبي و گستاخي نكني. با دوستان هم قدّ خودت شوخي كن. موش با شتر هم سخن نيست. موش گفت: ديگر چنين كاري نمي‌كنم, توبه كردم. تو به خاطر خدا مرا ياري كن و از آب عبور ده, شتر مهرباني كرد و گفت بيا بر كوهان من بنشين تا هزار موش مثل تو را به راحتي از آب عبور دهم.

دوستان عزیز مولوی این داستانک را برای تنبیه کسانی آورده است که حد و حدود خود را در هیچ عرصه ای نمی دانند.و با تکیه بر غرور بی جای خود موجب اذیت همه و حتا خود را فراهم می کنند.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, | 14:42 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |