درد وحرمان خیمه زدبرجان شیر
شیردردش کرد او رادستگبر
درشب ظلمانی جهل وجمود
شیر راه عافیت راگم نمود
راه چاره بسته شد از هر طرف
شیر ماند ودردو چنگال تلف
از قضا روباهی از آن ماجرا آگاه شد وخود را به درگاه شیر رساند وادعا کرد که می تواند سلطان را درمان کند.
روبهی زین ماجرا آگاه شد
نرم نرمک راهی درگاه شد
شیریان مضطرب پرسان که هان
روبهک بهر چه می جوئی نشان
گفت روبه:شاه اگر فرمان دهد
چاکرش بر جسم مرده جان دهد
بر بیاض جان هر آشفته ای
از سواد دیده پیچم نسخه ای
دیو درد از سحر علمم عجز است
هیچ درد از چنبر علمم نرست
شیر که راه چاره را از هر طرف به روی خود بسته می دید به روباه التماس کرد که اورا از آن بیماری مهلک نجات دهد.
شیر گفتا:جان فدایت ای حکیم
وا رهان مارا از این درد الیم
هرچه می دانی بکن ای داد رس
زود آزادم نما از این قفس
ای عجب از گردش این روزگار
نام کردندش بهین آموزگار
زاغ وکرکس را دهد عمر دراز
دم شمرده می زند شاهین وباز
بر فراز مرده خواران جهان
چتر امنیت گشاید هرزمان
صد هزاران نیزه بخشد خاررا
گنج سلطانی ومهره ماررا
خارو خس یابند عمر بیشمار
حجم یک لبخند عمر لاله زار
تاغرور ونخوت سلطان شکست
روبهک بند توهم را گسست
زانکه سلطان التماسش می کند
قبله حاجات ناسش می کند
روبهی گیرد چو درد فربهی
زین عجایب شیرگردد"روبهی
پیله را بشکست پیل آمد برون
همچو اشتر نعره ها زد آن هرون
هرچه فربه ترزخود شد بی گمان
تنگ گردد جای پا بر دیگران
روبهک می پخت در سر فکر خام
کاخ می افراشت از سنگ رخام
شیر را طاقت به طاق افتاده بود
کف نفس وصبر از کف داده بود
روباه از سلطان همه گونه سوال می پرسید تا علت درد را پیدا کند تا اینکه سوال عجیبی پرسید بطوریکه همه را متعجب کرد زیرا پرسید:مبال یا همان دستشو ئی سلطان کجاست از این سوال روباه همه ی اطرافیان شیر تعجب کردند وگفتند:ای حکیم دادگر چرا مثل سایر پزشکان از غذا و آشپز خانه ی سلطان نپرسیدی روباه گفت اگر می خواهید سلطان درمن شود به سوالم جواب بدهید
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید