سلام ،این یک داستان برای کودکان و نو جوانان می باشد.البته برای بزرگتر ها نیز خالی فایده نمی باشد.مضاف بر این که کودکان و نوجوانانی که این داستان را می خوانند احتمالا در آینده جزو مردان بزرگ خواهند شد.
روزی روزگاری در جنگل زیبا و سرسبزی چندین خانواده زنبور عسل زندگی می کردند.زندگی این نازک بالان بسیار حیرت انگیز بود.تقسیم کار واقعی در جامعه آنها شکل گرفته است.کار و فعالیت آنها فقط برای شکم خودشان نیست.آناها به کار عشق می ورزند.زنبوران عسل به قوانین طبیعت احترام می گذارند.و به خوبی همه قوانین را می شناسند.آنها خانه های خود را از مصالحی می سازند که خودشان تولید می کنند که به آن موم می گویند.ودر ساختن خانه از قانون سوم هندسه استفاده می کنند یعنی شش ضلعی..به این خاطر خانه هایشان بسیار بادوام است.با وجود زنبوران عسل ،جنگل پرشده بود از انواع پرندگان و پروانه هاو... زیرا همه از عسل شیرین آنها می خوردند و لذت می بردند.
اما در گوشه ای از جنگل یک باتلاق بود ودر کنار آن باتلاق یک عنکبوت سیاه زشت زندگی می کرد.هر روز دسته های زنبوران عسل را می دید گه برای جمع آوری شهد وگرده گلها به تمامی نقاط جنگل سفر می کردند.وبعد از این که سبد خود را پر از گرده می کردند به خانه هایشان بر می گشتند.عنکبوت سیاه نقشه می کشید تا زنبورا عسل را از جنگل دور کرده و خودش با بچه هایش در جنگل زیبا زندگی کنند .اما هیچ فکری به مخ سیاهش نمی رسید.یک روز در کنار آبگیر نشسته بود و برای یک مگس دام گذاشته بود.خرچنگ سیاهی از مرداب بیرون آمد و عنکبوت سیاه را دید که خیلی غمگین نشسته است و منتظر است تا مگسی به تورش بیفتد تا اورا بخورد.خرچنگ به کنار عنکبوت رفت و گفت:عنکی جون چی شده چرا بهم ریخته هستی:عنکبوت آهی از نهادش کشید و گفت:خری جون از شما چه پنهان مدتیست که در این فکرم که این زنبوران کوچک را از جنگل بیرون کنم وخود و خانواده ام در این جنگل زیبا زندگی کنم اما هیچ راهی به زهنم نمی رسد. و نمی دانم چگونه باید این مزاحمین را از جنگل دور کنم.خرچنگ گفت :عنکی جون اگر قول بدی برا ی من هم جائی در جنگل بدهی راهش را به شما یاد می دهم که چگونه اون حشرات کوچک رو از جنگل بیرون کنی.عنکبوت فورا قبول کرد و قول داد که قسمتی از جنگل را به خرچنگ بدهد.
خرچنگ می دانست که زنبوران زرد که جز نیش چیزی ندارندمدتیست که در آرزوی جنگل بسر می برند اما از ترس نگهبانان هشیار زنبوران عسل هیچ کاری نمی توانند بکنند.خرچنگ خود را به زنبوران زرد رساند و گفت:من می دانم که شما آرزوی زندگی در جنگل سرسبز را دارید اما نمی توانید کاری بکنید.اگر قول بدهید از این به بعد در خدمت من باشید،من راه مبارزه با زنبوران عسل را به شما یاد می دهم.زنبوران زرد همگی قول دادند که هرچه خرچنگ بگوید همان را انجام بدهند.خرچنگ گفت فردا به تمامی زنبوران زرد خبر بدهید که در کنار این مرداب جمع شوند تا من راه ورسم مبارزه با زنبوران عسل را به شما یاد بدهم.ان شب گذشت فردا بار دیگر آفتاب عالمتاب سر از مشرق در آورد.واز صبح همان روز زنبوران زرد دسته دسته ازهمه جا در کنار مرداب جمع شدند.اجتماع بزرگ زنبوران زرد ملکه زنبوران عسل را مشکوک کرد.ملکه چندین زنبور عسل را مامور کرد تا سر از این اجتماع در بیاورند.اما آنها شنا سائی شده و دست گیر گشتند.خلاصه خرچنگ با دبدبه وچب چبه خود را به اجتماع بزرگ زنبوران زرد رساند.همه زنبوران ورود خرچنگ را خیر مقدم گفتند.از این طرف عنکبوت هم با اعوان و انصار خود به جمع زنبوران پیوست.
خرچنگ روی یک سنگ پشت بزرگ نشست.وبه سخنرانی پرداخت.از ظلمی که در این مدت از طرف زنبوران عسل شده داد سخن داد.و از مظلومیت زنبوران زرد وزنبوران قاتل سخن گفت.ودر پایان مبارزه با زنبوران عسل را از واجبات دانست.زنبوران زرد به وجد آمده بودند.و حق خود می دانستند که با زنبوران عسل مبارزه کنند و آنهارا نابود گردانند.خرچنگ بعد از سخنرانی زیبا به هر کدام از زنبوران یک نامه کوچک داد و گفت این مبارزه باید کاملا مخفی باشد . وروش مبارزه هر کس را در این نامه کوچک مشخص کرده ام .خلاصه زنبوران زرد هرکدام به نقطه ای برای انجام ماموریت خویش روان شد.عنکبوت هنوز از نقشه خرچنگ آگاهی نداشت. به این خاطر خود را به خرچنگ رساند و گفت:خری جون من که چیزی متوجه نشدم آخه تو برای زنبور ها چه
گفتی؟خر چنگ نیش خندی زد و گفت:عنکی جون،صبر داشته باش اگر قرار بود کسی از نقشه آگاه شود همه زحمات ما باد هوا می شد. صبر کن نتیجه کار را می بینی.از همان روز زنبوران زرد طبق نقشه خرچنگ به گلها حمله کردند .یعنی خرچنگ می دانست که زنبوران عسل اصلا به جاهای آلوده نمی روند و هر زنبوری که بر روی آلودگی بنشینداورا به خانه راه نمی دهند.به این خاطر به زنبوران زرد دستور داده بود خودرا آلوده کرده و این آلودگی را به گلها منتقل کنند.زنبوران زرد هر کجا که آودگی و کثافت بود خودرا به آن آلوده کرده و به طرف گلها هجوم بردند.ودر اندک مدتی همه گلهارا آلوده گردند.زنبوران عسل کارگر که برای جمع آوری گرده به هر گلی که می رسیدند ندانسته آلوده می شدندودر نهایت هیچ زنبور عسل پاک باقی نماندتا گرده و شهد گلهارا به خانه برساند در نتیجه ملکه مجبور شد زنبوران آلوده را قبول کند تا از بین نروند. به این خاطر است که بعضی از عسلها آلوده هستندو انسان را مریض می کنند.
{ثالث}
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید